تاریخ سیاسی داراب‌کلا

رویدادها به روایت دامنه ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

تاریخ سیاسی داراب‌کلا

رویدادها به روایت دامنه ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

دو کامیون سیاسی دارابکلا

کامیون سیاسی آن دو نفر


به نام خدا. تاریخ سیاسی دارابکلا. در سلسله بحث تاریخ سیاسی دارابکلا، به دو کامیون سیاسی مذهبی روستای دارابکلا می پردازم:


تو _یعنی جوان امروزی دارابکلایی_ نبودی که ببینی. شاسّی بلند! هم نبود که می بینید. اِفاده و کَرّ و فَرّ و پُز و مانور هم در کار نبود. تیلر و تراکتور بود و دو سه تا کامیون و مینی بوس. نیز چند تا وانت نیسان و مزدا 1600 و شش هفت تا پیکان سواری و و دو تا ژیان و دو تا آریا.


وقتی می خواستیم به ساری برویم برای تظاهرات علیۀ شاه و بیزاری از آمریکا و اسرائیل و حضور در مناسب ها و نیز مقابله با سلطنت طلبان و دست انداختنِ شاه پرستان، فقط با دو کامیون می رفتیم که من نامشون را گذاشتم دو کامیون سیاسی روستای دارابکلا:


یکی مال مرحوم محمدعلی شیردل دارابی.


یکی مال مرحوم سید محمد شفیعی دارابی.


از همین تکیه پیش دارابکلا با شوق و ولَع و انرژی های انباشته شدۀ دینی و سیاسی در روح  و درون مان، از روی پلّه های نردبان کناری اتاق شوفر و شاگرد می پریدیم پشت کامیون مرحوم محمدعلی شیردل دارابی و مرحوم سید محمد شفیعی دارابی و با موجی چسبیده به هم می رفتیم به معرکه و محل لبیک.

مرحوم سید محمد شفیعی دارابی. عکس مرحوم محمدعلی شیردل را نداشتم. اگر برام برسه منعکس می کنم


مرگ بر شاه گویان و مرگ بر آمریکا گویان، راه را می رفتیم و در میدان شهدای ساری پیاده می شدیم و در طول مسیرها به ندای امام روح الله، لبیک می گفتیم و با همین دو کامیون با انرژی های تخلیه شده به تکیه پیش برمی گشتیم.


تکیه پیشی که همیشه میقات انقلابیون بود. تو حالا را نبین که تکیه پیش شده یک میدانی برای سی پاتوق و چهل و دو آروغ و چهل و چهار دروغ.



این دو کامیونِ آن دو مرحوم، علاوه بر سیاسی بودن و در خدمت انقلاب و اسلام بودن، در ماه محرّم نیز در خدمت دین و مذهب و عزاداران امام حسین (ع) بود. دسته ها را شب هنگام به لالیم و جامخانه و ماکران و ساری می بردند و دیرهنگام به تکیه پیش بازمی گرداندند. و نیز در تشییع پیکر شهدای دارابکلا پیشتاز و مردم گرا بودند و همیشه مهیّا.


در این پست تاریخ سیاسی روستای دارابکلا، یادشان را گرامی می دارم و برای هر دوی آنان تقاضای فاتحه و صلوات جانانه می نمایم. نیکی کردند. و نیکی کردن هم سپاس گذاشتن می خواهد و خدابیامرزی دادن. (دامنه دارابکلا)

تأسیس کتابخانۀ امانی دارابکلا

داستان کتابخانۀ امانی دارابکلا


به نام خدا. تاریخ سیاسی دارابکلا. اوائل انقلاب بود. جناب حجة الاسلام والمسلمین شیخ اسماعیل دارابکلایی مشهور به صادق الوعد (فرزند مرحوم آیة الله آقا دارابکلایی) اقدام انقلابی و علمی بزرگی برای محل کرد. یعنی تأسیس کتابخانه ی اَمانی با صدها جلد کتاب فاخر و متنوع و گرانبهاء.


گامی بسیار مهم و مؤثر و ارزنده و بی نهایت آینده نگرانه در محل و منطقه. زیرا دارابکلا روستایی بزرگ، سیاسی و متدیّن و مؤمن و زبانزد حومه و منطقه بود و باید هم در مطالعه پیشتاز می بود.


جا دارد در همین جا تشکر کنم از این کار پسندیده و ماندگار جناب صادق الوعد و کسانی که وی را در این کار یاری و مدَد دادند.


این کتابخانه مرکز انقلابیون شده بود. هم مطالعه در همانجا درجا. هم امانت بردن کتاب به خانه به مدت 4 روز و هم بحث و گفت و گو و تبادل افکار و دیدگاه و نیز قرارگزاری ها.


جای آن، اول پشت انبار نفت مهاجرها در تکیه پیش بود. در مغازه ای در زیر ساختمان کبل اکبر رجبی دارابی (پدر جعفر رجبی). بعد زیر درگاه مسجد جامع و پس از سالها در محل جدید پایگاه مقاومت.


من نیز اغلب کتابخانه دار این کتابخانه در دو جای اول و دوم بودم. یادم است اولین کتابی که از این کتابخانه گرفتم و با دقت و اشتیاق خواندم کتاب تصویری و متنی و جذاب و پرمعنای «قورباغۀ دوراندیش» بود.


اساساً روح کتاب دوستی در من از همان ایام دمیده شد. و خیلی از کتاب های این کتابخانه را خواندم و یادداشت و مقالات برای دبیرستان ها و راهنمایی ها و نیز دلنوشته هایی برای خودم نوشتم.


همه ی انقلابیون با هم بودیم. هنوز نقار کمونیستی و نفاق تروریستی و تجزیه ی چپ و راست مذهبی در فضای کشور قوی نشده بود. اندک اندک راه ها مُنفک و دیدگاه ها مختلف و صد البته دیدارها هم متشنج شد.


دامنه. 1358. در زیر همین سردرگاه مسجد جامع دارابکلا، پشت من کتابخانۀ امانی بود که در عکس دقت کنید کتاب های قفسه ها پیداست. در این عکس من در حال فروش بلیت تئاتر «خان باید از بین برود» هستم که سید علی اصغر شفیعی دارابی آن را کارگردانی کرد

بگذرم که هنوز هم دارابکلا یک روستاست و نمی شود تمام سخن را به تمامی ادا و هجی نمود.


فقط همین را بگویم که ناقص نرفته باشم و آن این که اساساً منحرف شده ها هیچ شمّی از کتاب و کتابخوانی و مطالعه نداشتند. فقط چند تا روزنامه پاره پوره را هی لوله و چوله می کردند و در جیب می گذاشتند و ادای استالینی و ندای رضایی را درمی آوردند. که پُزی بیش نبود.


بذار بگذرم که هنوز هم گویی می گویند محل در مطالعه کردن رمق ندارد و من هم از دور در این باره پیش داوری ندارم. تا تاریخ سیاسی بعدی دارابکلا خدا نگه دار. (دامنه دارابکلا)

کمونیست های دهۀ شصت دارابکلا

چپ کمونیستی دارابکلا


به نام خدا. الآن را نگاه نکن که همه، گوشی های هوشمند به دست و اَندرُوید دار و چهارهسته ای و هشت هسته ای سازماندهِ خارجی، باهم و بی هم! چَت می کنند و سخن می پراکنند و بعضاً نیز نکته هایی گهگاه مفید و جذّاب و منطقی مراسله می دارند. دورۀ جوانی ما اما بجای گوشی و فضای مَجازی، پیف باف رنگ پاش بود و فضای واقعی شب های سیاهی. شب هایی تیره و تار دهۀ شصت که یک کمی اش را می گویم که چه خبری بوده است:



شب های ظُلمانی دهۀ شصت یک تعدادی از محل _که به گمانم از 15 تا بالغ نمی شد و خودشان هم به لحاظ سواد و آموختن و دانش خیلی خام و کم مایه و بی مطالعه و نابالغ فکری بودند_ جذب گروه های کمونیستی شده بودند. مثلاً حامی حزب توده و فدائیان خلق در دو شاخۀ جناح کُندروی اکثریت و تندروی اقلیت گردیده بودند. نحله ای فکری و یا آرمانخواه هم البته نبودند، عمَله ی سرپُل های آنها در شهر و روستا و محیط های کارگری و دهقانی بودند و مبتلا به شعارزدگی و هیاهو و دیوارنویسی و بحث های مَن درآوردی. از فدائیان خلق فقط فرّخ نگهدار خیلی مدنی فکر می کرد و در مناظرات با شهید بهشتی شرکت می کرد و هنوز نیز این شخص این گونه است و در تحلیل هایش جانب مدنیت را می گیرد نه اسحله و خشونت.


شب های تار و سیاه پیف پاف های رنگ پاش می گرفتند از تَهِ محل تا بالای محل و از وسط روستا تا کُنج اوسا، شعارهای کمونیستی روسی می نوشتند و یواشکی درمی رفتند. ولی غروب فردا می آمدند تکیه پیش حَوار راه می انداختند. حوار یعنی گفت و گو که در واقع بگومگو بود و داد و فریاد و قیل و قال و مال!


تا این که یک روزی در روز روشن و علنا" در تکیه پیش کُنج نفت انبار محمدحسین مهاجری میان دو شاخۀ درخت توت و بید پارچه ی به قول خودشان گرامیداشت و تجلیل حماسۀ سیاهکل نصب کردند. که بگذرم.


این و برخی جریان های شبیه به این از سوی کمونیست های دهۀ شصت محل، موجب گشت از جناح راست دارابکلا یکی از ... بزرگان شان _که الان در میان مان نیست_ لیست اسامی شان را در برگۀ  بزرگی یادداشت کند به پشت تریبون تکیه ی دارابکلا در پیشگاه انبوه عزاداران بروَد که ماه محرم هم بوده است و اعلان کند اینان کمونیست هستند، یعنی خداپرست نیستند و می گویند خدا نیست! و تأکید نمود مراقب شان باشید و حتی نام بُرد که به حمام عمومی راهشان ندهید که بقیه ی ریزه میزه بماند در حافظه ی دامنه.


آرم داس چکش چریک های فدایی خلق

جناح چپ محل البته و اساساً با رقیبان خود و حتی کمونیست ها، برخوردهای بحثی  و منطقی و آرام و مناظره مانند، داشت در سر کوچه ها و تکیه پیش. چون اینان در محل در پی تنش و برخوردهای خشونت آمیز نبودند و برای همین هم، دارابکلا اساساً در کل منطقه نمونه بود و در آن نزاعی درنگرفته بود؛ الّا یکی دو بار آن هم با سلطنت طلب ها و شاه دوست ها که قبلاً در همین سلسله بحث تاریخ سیاسی دارابکلا اینجا نوشتم و منتشرش نمودم. تا تاریخ سیاسی بعدی خدا نگه دار. (دامنه دارابکلا)

پاسخ دامنه در باره روحانیون دارابکلا

روحانیون دارابکلا از نظر دامنه


به نام خدا. به شما جناب حاج حسین رمضانی مدیر فعال وبلاگ رنگین کمان داراب و متخصّص در نمای کاری ساختمان و سازه ها ابتدا سلام می کنم و می دانی که شما را دوست می دانم و دوست می دارم و بی مقدمه به سراغ جواب پست 2281 نوشته ی شما می روم:



1- بی هیچ شکّی گواهی می دهم در وجودت ایمان به اسلام و باور به روحانیت وجود دارد و اگر حال گلایه هایی را در این متن تدوین کرده ای، همه از سر دلسوزی و تکریم است نه هیچ چیز دیگر؛ زیرا خودت اهل مسجد و تکیه و قبله و ایمانی.


2- عُمران محل یک پروسۀ دایمی ست. و پروسه برخلاف پروژه که زمان و مکان محدود دارد، یک امر جاری و همیشگی ست و آرام آرام طی می شود و شخص روحانی و عالم دینی متکفّل مستقیم چنین امر سخت افزاری نیست، و نباید هم باشد. هر چند ممکن است برخی از آن بزرگواران گام های عملی از سر اختیار و یا نفوذ در این باره بردارند؛ اما اساس کار آنها تفکرآفرینی ست و رسیدگی به امور دینی و شرعی و دفع مسائل شُبهه ایی.


3- در مورد جانشینی پس از فوت مرحوم آیة الله آقا دارابکلایی که اشاره کردی باید دو نکته را بگویم: به هر حال هر یک از روحانی های مهاجرت کرده به قم و مشهد، کوله باری از اندوخته فکری دارند و هر کدام در جایی تعهّد کاری و پژوهشی داده اند و نیز زندگی شان را برای ماندن در آن شهر و دیار برنامه ریزی طولانی مدت کرده اند و هر یک از آنها مثل همه ی آدم ها، صدها مساله ریز و درشت در مسیر زندگی شخصی و عمومی خود دارند؛ پس نمی شود یکباره همه چیز را کنار بگذراند و آنی به محل مقیم شوند. دوم آن که الحمدُلله این مساله حل شد و جناب حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ مرتضی چلوئی دارابی امام جماعت و امور مذهبی دارابکلا را برعهده گرفته اند و از این فرصت به ایشان سلام و دوام بقا و سلامتی و توفیقات الهی دارم.


4- تخریب آثار ماندنی که نوشتی اشاره ات به «خانۀ عالِم» است که موجب تخریب حمام قدیمی مردانه ی دارابکلا شد. من هم البته از این کار گلایه دارم زیرا همه جا حمام های خوش نقشه ی قدیم را موزه می کنند، بگذرم که این کار شد و من در جریان ریزِ آن نیستم. دغدغه ات را در این تذکر نیکو و دلسوزانه می دانم.


5- درس فرهنگی گفتی برگزار نمی شود. این قصور و یا تقصیر به روحانیون بازنمی گردد، باید مسئولان فرهنگی و فکری روستای دارابکلا که حتما باید شورایی اداره شود، بر این امور برنامه ریزی کنند. خوب، برای هر چیزی از سَمّ و شپشک دوا گرفته تا ریزترین مسائل روستا نشست و جلسه تشکیل می دهند، در این بخش چرا بی برنامه اند، یا کم برنامه اند، باید دقیق بررسی شود که آیا آدم های شایسته در این کار دعوت شده اند تا برنامه ریزی کنند و روحانیت را برای کلاس و درس و پند و اخلاق و فرهنگ فرابخوانند یا نه همینطور اوضاع به صورت اتفاقی پیش می رود؟ بگذرم که من هیچ دخیل در این امور نیستم.


6- گفتی معرفی روحانیون محل را به رُخ مان می کشی. نه جناب رنگین کمان گرامی. رُخ در شطرنج می کشند، من دارم این سربازان فکری و فضلای همین مرز و بوم را به نسل جوان آن هم به صورت فشرده می شناسانم. آنان خودشان هرگز هیچ توقعی ندارند. من خودم با ابتکار خودم وارد این عرصه شدم و الحمدُلله بسیار رضایت بخش است و مورد استقبال چشمگیر قرارگفته است. حال؛ از این که برخی هستند که اساسا" به عالِم دین و روحانیت کینه دارند، و چشم دیدنِ هیچ عمّامه به سری را ندارند، آنها هم قلیل اند در تعدادشان و هم منفی بافی های شان همیشه در روحیه ی شان جاری و ساری بوده و هست و خواهد بود و هرگر هم نمی خواهند بپذیرند.


7- نقش روحاتیت در دارابکلا نعمتی ست که برخی ها از آن بی خبرند. نعمت هایی که اگر کفران گردد، بلاها بر ما آویزان می گردد. شب را کسی درک می کند که روز کار کرده باشد و روز را کسی می فهمد که شب خوب به خود آسایش داده است. من مدافع روحانیت ام و شما هم خیلی مانوس و همراه با روحانیتی. از روحانیت نباید انتظار داشت بیاید در روستا در مورد سمّ پاشی نظر دهد. و یا بگردد کجای محل چه کسری هایی دارد و او همه چیز را حل و فصل کند. روحانی رفته چندین سال تفقّه کرده که دین را بشناساند و فضیلت ها و آرمان ها را یادمان دهد. پس تخصص و تقسیم شغل که می گویند یعنی چه؟ آری حاج حسین پیش به سوی توقّعات برحق از روحانیت و حمایت از عزت و عفت و عترت. پوزش ار این صراحت و ممنون به وجودت.». (دامنه دارابکلا)

جوانان اول انقلاب دارابکلا چه شکلی بودند؟

جوانان اول انقلاب دارابکلا


به نام خدا. به نام خدا. به نام خدا. جوانان اول انقلاب دارابکلا که امروزه هر کدام به سن میانسالی رسیده اند و دارای زن و فرزند و کار و زندگی و برخی هم صاحب نوه اند. ان شاء الله نبیره و نتیجه و... را هم ببیند و در سلامت باشند و در سایه ی بندگی و عشق خدا.



ایستاده از راست: اسماعیل آفاقی دارابی. مجتبی آهنگر دارابی. نمی شناسم. حسن آهنگر دارابی. سیدعلی اصغر شفیعی دارابی. نشسته: سیدعسکری شفیعی دارابی و جعفر رجبی دارابی. بقیه عکس ها در اینجا. (دامنه دارابکلا)