تاریخ سیاسی داراب‌کلا

رویدادها به روایت دامنه ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

تاریخ سیاسی داراب‌کلا

رویدادها به روایت دامنه ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

خاطره‌ی تاریخ سیاسی داراب‌کلا، بخشی از تاریخ انقلاب

شِشار و خاطره‌ی تاریخ سیاسی داراب‌کلا  که بخشی از تاریخ انقلاب هم حساب می‌آید: خواهرخوبم خانمِ سادات شفیعی سلام. شما باز در پستی دگر که خطاب به برادر گرامی‌ام جناب جلیل قربانی مرقوم فرمودید: "به ششار وحشی هم ببندیشید" در واقع به‌حق از حقوق و نُفوس شِشار وحشی (=شمشاد جنگلی) ما را به‌هوش و بل مدهوش ساختید. اما من با این لغت خواستم خاطره‌ی خودم را از شِشار در قالب تاریخ سیاسی داراب‌کلا البته با درهم ریختن الفاظی از زیان مادری بگویم.



آن زمان -اول انقلاب تا دو سه سال بعدش- همه‌ی مذهبی‌های انقلابی با هم بودیم و همدیگر را چِشغاله (=نگاه اَخم و عبوس) نمی‌گرفتیم. زیر یک بالخانه یعنی کتابخانه‌ی سردرگاه بالاتکیه طی می‌کردیم. جشن قشنگِ 22 بهمن‌ها را جَمبوله (=متحدانه) و مردم‌واره می‌گرفتیم نه دستوری و دولتی‌طور! و آمرانه از عوامل بالا. توی تکیه‌پیش بین دو سمتِ خط (=جاده‌ی شنی)، دُخلِه‌ی درختی (=پایه) بلندی می‌کاشتیم در حد و قدِ و قِوای خودِ دار (=درخت) و بعد دورتادور از بِنه (=زمین) تا بالاش را با شَشار -که ما تلفظ می‌کردیم شیشار- می‌پوشاندیم. بخوانید: آذین‌بندی مستضعفانه و کم‌پولانه می‌نمودیم. تا این که گویا برخی‌ها با اخذَ گزاراشت از آن گزارش‌گرای کذّابِ زیرآب زن، کاشف به عمل آوردند ما -رفقا- ناجوریم! منحرفیم! منتظریستیم! شریعتیستیم! حتی حجّتتیسمیم! جلّ الخالق. بگذرم فعلا". کوچ‌کَل (=اثاثیه) را از آن بالخانه و کتابخانه‌ جمع کردیم تِرِه (=به‌زور رانده و روانه) شدیم پِشت آقا‌مدرسه. درست مُماسِ خونه‌ی شما خاله‌زاده‌ی عزیزم، نیز چِفتِ خونه‌ی سیدرقیه عمه‌ام (عموهادی آهنگری)


چه کردیم؟! شروع به ساختن پایگاه چوبی نه این بار به اسمِ «انجمن اسلامی داراب‌کلا» که اسم رسمی داشت و رسم و حتی مُهر  (که خدا می‌داند آن مُهر!!! گاه (=تأکید می‌کنم گاه، نه هر بار) برخی‌ها را بدبخت کرد و البته نزد خدای باری‌تعالی خوشبخت، و تعدای را هم از گرفتنِ یک کار ساده در ادارات و شرکت‌ها خانه‌نشین! بازم بگذریم) بلکه با نام «حزب الله داراب‌کلا». بله خداقوت دهاد همه‌ی رفقا را، خاصه پنج بزرگ‌رفیقان‌مان: جنابان مرحومان: جانباز مرحوم مصطفی مؤمنی اوسایی. مرحوم اصغر رنجبر. مصطفی آهنگر (حاج ممدلی مُصفا) و اکبر آهنگر (حاج موسی اکبر) همان اکبرعمو و یوسف آهنگر ذاکر اهل بیت ع را که خاله‌شی خاله‌خدیجه‌ی شما می‌شود و خَجّه‌خاله‌ات می‌شود دخترخاله‌ی پدری من. پایگاه را ساختیم و با دو اتاق نگهبانی و جلسات با چند تخت داخلش. عکس بالا پیداست: از راست: یوسف آهنگر.  داداشت سید عسکری. حسن آهنگر کل مرتضی. احمد عبدی مشهدی/ سید علی اصغر پسرعموی شما و رفیق داغدار این روزهای ما. دو نفر نشسته هم راست: جعفر رجبی. نفر چپی! هم من هستم تِه فامیل.


یک دستگاه آمپلی‌فایر نذری مرحوم زکریاتقی پدر رفیقم موسی رمضانی هم نصب کردیم و بلندگویش را سیم‌کشی کردیم کشیدم روی آخرین چِله‌ی اِزّاردار (=درخت آزاد) سِرپیش (=حیاط) شما کنار دیوار سیدهاشم‌عمو (پدر دوست همرزمم آق سید تقی شفیعی که در جبهه‌ی مریوان با ما همزمان همرزم بود و این صحن هم هست و پِسخو نیشته! و گپ نزنده ولی تلفنی با من نظراتش را صمیمانه و سازنده می‌گوید). غروب‌ها آهنگ نوحه‌ی آهنگران، کویتی‌پور و حسین فخری و سخنرانی‌های مرحوم فخرالدین حجازی را از آن پخش می‌کردیم که صدایی گوشخراش هم داشت و حالا بابت آن سروصداهای بلندگو از شما و همسایه‌ها حلالیت می‌طلبیم. یادم است مارش عملیات‌ها را هم از رادیو مستقیم پخش می‌کردیم که روی روح مردم پژواک زیبا و غرّا داشت. خصوصا" روز فتح خرمشهر را در سه خرداد 1361. بعد من سال 63 به بعد کوچ کردم به قم که بِثلینگِلا (=مثلا") شِخ شوم! دِلدِله (=میان میان، بار بار) می‌آمدم محل و چندی می‌بودم و باز بازمی‌گشتم. شِخ هم نشدم سر از شغل در نهادی در گرگان درآوردم که حجت الاسلام آل هاشم سبب شد و شیخ وحدت. سپس ساری و آنگاه تهران و که ده پیش شد تمام.

خاطره در خاطره:  همان روز در همین عکسی که احمد عبدی مشهدی هم هست از جمع پرسید این صدایی که از ضبط دارد پخش می‌شودبیرون هم صدا می‌ره؟ داداش‌عسکری‌ات نگذاشت نخود دهنش خیس بُخورد" جَلّی با آن فارسی غلیظ و پیشرفته‌اش! گفت: "آره، آقای عبدی! جانِ تِه هست بالای اِزّاردار، صدا هم می‌ره تا اوسا." خنده آن روز مگه جمع را رها می‌کرد. هنوز هم با عسکری همین را شوخی می‌کنیم! پوزش که شیشار وحشی شما مرا راند به آن سالی را با آن که راندمان کارمان بالا بود ولی راندنِمان به پِشت آقامدرسه شّم همسایه شدیم بلکُم مزاحمی که تراخُم زد بر گوش و چشم آنان. تا فردا بنوسیم کم است اما وَسّه شِم سِر صریع بَبیّه!!!/دامنه.

متن دستخط نامه‌ی آیت اللهدارابکلایی حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی

عکس از عبدالرحیم آفاقی
متن دستخط نامه‌ی مرحوم آیت الله شیخ محمد باقر دارابکلایی
از حوزه‌ی علمیه‌ی نجف به مرحوم حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی در حوزه‌ی علمیه‌ی قم
در تاریخ ۲۴ ربیع الاول سال ۱۳۷۶ هجری قمری و بعبارتی آبان ۱۳۳۵ هجری خورشیدی


مرحوم آیت الله شیخ محمد باقر دارابکلایی



قبر پدربزرگ مادری‌ام مرحوم ششیخ باقر آفاقی

و مرحوم حاج شیخ احمد عمو آفاقی. بهمن ۱۴۰۱ مزار داراب کلا. عکاس: دامنه


به قلم عبدالرحیم آفاقی: سلام و عرض ادب. تفسیر و تحلیل نامه ای از یک دوست در دوره ای کمی دورتر: نامه از طرف آیت ال... دارابکلایی  به پدر مرحومم  حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ احمد آفاقی. نامه در نجف اشرف در تاریخ ۲۴ ربیع الاول سال ۱۳۷۶ هجری قمری و بعبارتی آبان ۱۳۳۵ هجری خورشیدی یعنی حدود ۶۷ سال قبل نگاشته شده است. در آن زمان حاج آقا دارابکلایی در نجف اشرف و مدرسه آیت ا.... بروجردی و پدرم در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل بودند  در نظر بود که پدرم نیز به نجف اشرف عزیمت نماید که  بنا به دلایلی منصرف شدند. نامه در کمال اختصار و بسیار شیوا و با خط خوش نگاشته شده و دیگر در این دوره بکارگیری چنین ادبیاتی در نگارش از رسمیت افتاده است .  آیت الله دارابکلایی در زمان نگارش نامه ۲۹ سال سن داشتند و پدرم ۲۵ ساله بودند در این مقطع زمانی پدرم  احتمالا درگیر مصیبتی بوده اند. یکی از مزایای پیشرفت علم و فضای مجازی ارتباط انلاین انسان ها با یکدیگر هست مانند گذشته نیست که برای یک مکاتبه و احوالپرسی زمان چند ماهه لازم بود و آن هم ممکن بود مکاتبه سالم به مقصد نرسد.به هر حال روحشان شاد و یادشان گرامی. تقدیم به اعضای گروه و بخصوص فرزند گرامی آیت ال... دارابکلایی  حاج آقا نجفی.از طرف: عبدالرحیم آفاقی.

متن حجت الاسلام شیخ محمد نجفی: با سلام و ارادت و احترام خدمت تمام اعضای محترم گروه، عبادات و طاعات تان عند الله، مقبول. و درود به روان پاک مرحوم حجة الاسلام والمسلمین جناب حاج آقای آفاقی . نامه جالبی بارگذاری شد، دقیقا یک سال پس از ورود مرحوم ابوی  حضرت آیة الله دارابکلائی به حوزه علمیه نجف اشرف، این نامه نگاشته شد. ظاهرا پدر مرحوم حاج آقای آفاقی به رحمت خدا رفت (بنده هنوز در نجف متولد نشده بودم) و نامه تنها وسیله متداول آن زمان بود که حداقل دو ماه طول می‌کشید که به دست طرف مقابل برسد. توضیحی در مورد مدرسه حضرت آیت الله بروجردی بدهم که طلاب و فضلای ایرانی که در نجف اشرف مشغول به تحصیل بودند، خانه اجاره.ای شان سالانه بود و در نتیجه آدرسشان ثابت نبود، به این خاطر، آدرس پستی شان فقط مدرسه حضرت آیت الله بروجردی بود. ظاهرا مرحوم ابوی خبر مصیبتی که بر مرحوم حاج آقای آفاقی وارد شده بود مطّلع شد (بوسیله نامه مرحوم پدر بزرگم و شاید توسط زوار دارابکلائی‌ها) و بر خود لازم دید تسلیتی توسط نامه به محضر دوست عزیزش (به اختصار) ارسال  نماید. (گرماژ = وزن نامه) بین المللی محدود بود و باید خلاصه و تلگرافی نوشته می‌شد.  نسل‌های جدید که هرکدام یک یا دو تلفن همراه دارند، شاید ندانند که ارسال نامه هزینه زیادی داشت و ارسال تلگراف بر اساس تعداد حروف ارسالی محاسبه می‌شد. جناب آقا عبد الرحیم عزیز، ظاهرا در مشهد مقدس مجاور هستید و هرچه فکر میکنم سیمای جنابعالی را الان بیاد ندارم، در هرصورت خدای سبحان به شما جزای خیر دهد که یادی از ابوین گرامی‌مان نمودید و نامه نوستالوژی زیبائی را بارگذاری کردی. خدا رحمت کند مرحوم حاج آقای آفاقی را که هر سال ایام عید اگر در محل (همیشه در یاد دارابکلا) بودم، از ایشان عیدی می‌گرفتم. خلف صالحش، صدیق عزیز و دوست گرامی‌ام حضرت حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ جواد آفاقی را تلفنی هر سال (همانند امسال) تبریک می‌گویم و به ایشان یادآور می‌شوم ، ایشان وعده می‌دهد ولی "هزار وعده خوبان یکی وفا نکند" . در حرم مطهر حضرت ثامن الحجج ، امام الرئوف(علیه السلام)  نایب الزیاره باشید و ملتمس دعا هستم.  ان‌شاء الله در حرم مطهر حضرت معصومه(سلام الله علیها) دعاگویتان خواهم بود. یاعلی.