مرحوم حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی دو اقدام در دارابکلا کرد که ضمیر تاریخ سیاسی و مذهبی دارابکلا از آن تخلیه نمیشود و این حافظه را نمیشود از اوراق روستا پاک کرد و بدون دانستن آن به صفحههای بعدی تاریخ عمومی دارابکلا ورق زد.
۱. قهر از تکیهی بالا و ساخت تکیهی پایین
۲. در اختیار قراردادن اندرونی پایینتکیه به انقلابیون ضد شاه
شرح خاطرهی اول:
تنگنظری توسط تکیهی بالا -اسمها را آشکار نمیکنم- باعث شده بود شیخ احمد آفاقی منبر و محفل بالاتکیه را ترک، و فکری برای راهاندازی پایینتکیه کند. چارهاندیشیاش قد داد، و آن دو بنا (تکیه و مسجد) با هدایت و رهبری و پیشنمازی و منبرهای او عمارت شود و تا حیات داشت، سُمبُل و سُکاندار آن دو مکان مکین مانده بود. بعد در همان بما عمارت تازه شد و نوسازی گردید.
شرخ خاطرهی دوم:
باز نیز به دلیل تنگنظری و سختگیری بالاتکیه -اسمها را درین فاز هم آشکار نمیکنم- انقلابیون راهشان سد بود در درون تکیه دست به سینهزنی از نوع مبارزه با شاه بزنند. ناگزیر شبها گسیل میشد به داخل تکیهی پایینمله که شیخ احمد آفاقی با گشادگی و موافقت با مبارزان از آن استقبال کرد آنقدر هم زیاد تا انقلاب به ماتِ و کیشِ شاه رسید.
شرح خاطرهی سوم:
شیخ احمد آفاقی دیگر منبرش در میانهی محرم هر سال به شهرت در آمد و زبانزد همگان شده بود. همه بالاتکیه را یواشکی رد میکردند میرفتند پای منبر وی در پایمله، که چه بشنوند؟ حرف تازه، سخن نو، منبر آبادتر، نطق شیرینتر، آنهم داستانِ قیام مختار. به قول مرحوم مادرم، ایشان خوشبیان در قصه بود و به تعبیرش: «شمرده و ردیف حرف میزد.» شاید پنجاه منبر میکشید تا مختار را کامل نقّال شده بشد. آقای داوود میرباقری هم مگر سریال مختار ساخته بود آن زمان! قصه واسهی مردم نو و بکر و جذاب بود. او هم درین باب، یک منبری حرفهای بود. مردم هم شیفتهی سبک بیان وی شده بودند که وسط منبر الفاظ محلی وارد میکرد.
سه نتیجهگیری:
۱. اگر جایی را بر کسی تنگ گرفتند، بدانند روزنهای چون سبزه نوج میزند؛ شخ احمد آفاقی نوج قدَر آن قطعهی تاریخ دارابکلا بود. تسلیم جو نشد، از نشر افکار خود دفاع کرد.
۲. بر فرض بر زبان شیخ احمد آفاقی لگام! میزدند و او هم مطیع بار میآمد و تماشاچی روزگار، چه میشد؟! جز این که جلوِ فکر وی گرفته میشد و فضای آزادی نقل معارف مذهبی مسدود میشد و تعدد منبر و محفل و رونق تنوع میافتاد و خود شیخ احمد آفاقی هم افول میکرد؟!
۳. همین مدرسه فکرت ۲۳۸ تا حساب کاربری ایتایی باز است. یعنی یک مدرسه میتواند ۲۳۸ تربیونِ باز برای نشر افکار و بیان عقاید و تحلیل مسائل روز باشد. به قول شهید مطهری: اسلام از آزادی هرگز ضرر نمیکند ولی با استبداد، حتماً. بگذرم.
در پایان به روح شخاحمدعموی خودم، درود میفرستم و تصریح کنم من این طور نبود که به او نقد نداشتم، داشتم، هنوز هم فردی مطیع در برابر احدی نیستم. اما بحث بر سر افکار بلند و خیز مذهبی او بود که در قلوب مردم نفوذ کرد و بیشتر جاها هم، اگر دخالتی میکرد، حرفش نافذ بود. متنم ویراش نشد و حوصلهام نمیگیرد برم بالا ویراستاری کنم. اهل نصیحت به کسی هم نیستم، امید است فرزندان آن شیخ بزرگ محل ما، از تعالیم او، بیرون نزنند.
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی: در اول انقلاب یک شعارنویسی شبانهی گروههای سیاسی در دارابکلا این شعار بود: «ننگ با رنگ پاک نمیشود»! منظورشان این بود انقلابیها میرفتند روی شعار گروههای سیاسی منتقد و مخالف سیاستهای جمهوری اسلامی ایران رنگ میپاشیدند که صبج مردم نبنیند و نخوانند. لذا آن شعار را ضد اینا مینوشتند روی آن جای رنگپاشی شده. روشن کنم در قم، در پاییز ۱۴۰۱ این موضوع بسیار تکرار شد در شب. ابراهیم طالبی دامنه دارابی
نوشتهی آقای حسن ابراهیمی ۱ . ۶ . ۱۴۰۳ : «اطلاعات عمومی. دارابکلا جزء یکی از بزرگترین روستاهای استان مازندران و بزرگترین روستای شهرستان میاندورود می باشد؛ جمعیت فعلی روستای ما در ۳۱ مرداد ۱۴۰۳ برابر ۵ هزار و ۶۲۷ نفر با تعداد ۱۸۴۳ خانوار ؛ جمعیت خانمها ۲ هزار و ۸۲۲ و آقایان ۲ هزار و ۸۰۵ نفر و کل افراد بالای ۱۸ سال هم ۴ هزار و ۱۳۱ نفر. سالم و تندرست بمانید.»
قسمت ۱۹
نوشتهی دامنهی سه
مدتی در کارِ نوشتن تاریخ سیاسی دارابکلا درنگ افتاد. مطلعاند دنبالکنندگان که من در پیِ درخواست فامیل اندیشمند و محترمم محامین در همین صحن، چندین قسمت از تاریخ محل را نوشته بودمُ مسائل قابل عرضه را مطرح نموده بودم، که به زیر و زیورِ بحث هم رفته بود. اینک دنبالهی تاریخ و ادامه که قسمت ۱۹ است:
هنوز جرقهی انقلاب نجَهیده بود. گمان کنم سال ۵۵ یا کمتر بود. یک نشست سیاسی و قرآنی تحت نام حجتیه میان روحانیت محل مقیم قم و مشهد با تعدادی از تحصیلکردگان محل -مانند مرحوم مهدی بریمانی، محمد آهنگر فضلالله حاج محمود، هادی آهنگر حاج اسماعیل و ...- در پایینمسجد (پایگاه مرحوم حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی) برگزار میشد. چون مرحوم آیت الله آقا دارابکلایی چندان تمایلی به آن نشان نمیدادند حتی به نظر میرسد مخالف بودند. آن سال تابستان اکثر روحانیون محل از هر دو حوزه به محل آمده بودند. جلسهی مخفی تشکیل شد. مرحوم شیخ عباسعلی مختاری دارابی بی رعب و وحشت، رفت منبر. شروع کرد به سخن علیهی شاه و سلطنت و نظام طاغوت که وحشت ایجاد شده بود. قدرت سخنوری بالایی هم داشت. وسط صحبت چنان ترسی بر جو جلسه حاکم شد که حاج سید مرتضی شفیعی -برادر جناب استاد حجت الاسلام سید محمد شفیعی مازندرانی- مجبور شد برای کنترل و حفاظت جلسه به بیرون برود و در دل شب اطراف مسجد و تکیه را بپاید که یک وقت مأموران نریزند بیایند دستگیرشان کنند چون محل ما پاسگاه ژاندارمری داشت.
خبرِ آن منبرُ نشست، چطور به گوش پاسگاه رسید اللهُ اعلَم. چنان جوّ حساس شده بود که فردای آن به سراغ برخی از روحانیون رفتند و آنان را برای انحلال این سری نشستها و ترک آن تحت فشار قرار داده بودند. سخنرانی سیاسی بیمهابا و بیمحبای آقای شیخ مختاری همانا، پاشیدنِ نشستهاُ و ترک کل جلسه همانا.
گاه از خود درون خبر مخابره میشود. از ابتدای تاریخ بشر نفْسُ جاسوسی در نفوس افراد نفوذ یافتُ هنوزکههنوزه، چنین ضعف و خَبطی احاطه میکند بر افراد کمجنبه و تحریکپذیر. آری؛ ۱. روحانیت دارابکلا با رژیم شاه مخالف بود اما زمینهی مخالفت، بُروز و ظهور نداشت. ۲. میان روحانیت روستا و جوانها -به عبارتی عامیتر میان مُلّاها و مُکلّاها- رابطهی مخفی فکری برقرار بود اما بهشدت محافظهکارانه. لابد فشار رژیم باعث بود این نحوه مبارزه، تحمیل شود. ۳. حالا را نبین چند تا بچه روی مواریث انقلاب خرماخوران راه انداختهاندُ خدا را پس از خرما به یادشان میآورند، آن زمان مبارزه با شاه و خفقان، چون سوزِ سرمای مردافکنِ زمستان، پَر میسوزانْد. ادامه دارد... دامنهی سه
۱. کمیتهی دارابکلا علاوه بر روستا، حومه را هم تحت نظر داشت، چون پاسگاه در محل ما قرار داشت.
۲. آن آرم هم نشان نبرد دفاعی است با درج فشنگ، هم علامت صلح و ساختن با درج برگان درخت.
۳. جالب است مرحوم حجتالاسلام حاج شیخ احمد آفاقی اسم میر مؤمن را بدون واو همزهدار نگاشت، لابد خواست با لفظ مخفف «مُمِن» مستعارش کند.
۴. املای «خانوادهگی» غلط است. خانوادگی درست است. آن حرف گاف بر روی خانواده، خود جای حرف «ه» را نمایندگی میکند.
۵. امضای خود حاج شیخ احمد آفاقی پای کارت سندیست بر این که آن عالم دینی رهبری روستای ما را در دست داشت.
۶. چقدر پیشرفته که آن سال ۵۷ لغت مهم و نوین جنگافزار در دایرهی واژگان مرحوم حاج شیخ احمد عمو بود؛ این یعنی گنجینهی دانش ادب ایشان.
۷. رده را نادرست آورد. چون رده یعنی آن بخشی که در آن رستهی فرد تعیین میشود. عنوان کلی پاسدار انقلاب رده نیست، یگان است.
۸. خود نام امام خمینی بر روی کمیتهی دارابکلا چه هوشمندانه بود.
۹. آن پاسگاه که به تصرف ما انقلابیون محل در آمده بود، من هم بودم شبها پست میدادیم در آن. مرکز ما شده بود تا مدتی.
۱۰. مرحوم آق میر مؤمن سید میرآقا هم درین کارت وجه درخشان دارد چشمانش نافذ است. منم دارم کارت البته مال رزم.
۱۱. وارش قم همین حالا آغاز شده من میخواستم ۱۹ مورد بروم اما چون ۱۹ عدد مقدس بهاییها! است صرف نظر نمودم! بگذرم. فقط یادم نرود از سید حاج رضی سجادی تشکر کنم که این کارت را از آلبوم عکس خود آوُرد، بازخورد هم خورد. من این سند را در بخش تاریخ سیاسی دارابکلا در سایتم دامنهی دارابکلا ثبت میکنم.