داستان کتابخانۀ امانی دارابکلا
به نام خدا. تاریخ سیاسی دارابکلا. اوائل انقلاب بود. جناب حجة الاسلام والمسلمین شیخ اسماعیل دارابکلایی مشهور به صادق الوعد (فرزند مرحوم آیة الله آقا دارابکلایی) اقدام انقلابی و علمی بزرگی برای محل کرد. یعنی تأسیس کتابخانه ی اَمانی با صدها جلد کتاب فاخر و متنوع و گرانبهاء.
گامی بسیار مهم و مؤثر و ارزنده و بی نهایت آینده نگرانه در محل و منطقه. زیرا دارابکلا روستایی بزرگ، سیاسی و متدیّن و مؤمن و زبانزد حومه و منطقه بود و باید هم در مطالعه پیشتاز می بود.
جا دارد در همین جا تشکر کنم از این کار پسندیده و ماندگار جناب صادق الوعد و کسانی که وی را در این کار یاری و مدَد دادند.
این کتابخانه مرکز انقلابیون شده بود. هم مطالعه در همانجا درجا. هم امانت بردن کتاب به خانه به مدت 4 روز و هم بحث و گفت و گو و تبادل افکار و دیدگاه و نیز قرارگزاری ها.
جای آن، اول پشت انبار نفت مهاجرها در تکیه پیش بود. در مغازه ای در زیر ساختمان کبل اکبر رجبی دارابی (پدر جعفر رجبی). بعد زیر درگاه مسجد جامع و پس از سالها در محل جدید پایگاه مقاومت.
من نیز اغلب کتابخانه دار این کتابخانه در دو جای اول و دوم بودم. یادم است اولین کتابی که از این کتابخانه گرفتم و با دقت و اشتیاق خواندم کتاب تصویری و متنی و جذاب و پرمعنای «قورباغۀ دوراندیش» بود.
اساساً روح کتاب دوستی در من از همان ایام دمیده شد. و خیلی از کتاب های این کتابخانه را خواندم و یادداشت و مقالات برای دبیرستان ها و راهنمایی ها و نیز دلنوشته هایی برای خودم نوشتم.
همه ی انقلابیون با هم بودیم. هنوز نقار کمونیستی و نفاق تروریستی و تجزیه ی چپ و راست مذهبی در فضای کشور قوی نشده بود. اندک اندک راه ها مُنفک و دیدگاه ها مختلف و صد البته دیدارها هم متشنج شد.
دامنه. 1358. در زیر همین سردرگاه مسجد جامع دارابکلا، پشت من کتابخانۀ امانی بود که در عکس دقت کنید کتاب های قفسه ها پیداست. در این عکس من در حال فروش بلیت تئاتر «خان باید از بین برود» هستم که سید علی اصغر شفیعی دارابی آن را کارگردانی کرد
بگذرم که هنوز هم دارابکلا یک روستاست و نمی شود تمام سخن را به تمامی ادا و هجی نمود.
فقط همین را بگویم که ناقص نرفته باشم و آن این که اساساً منحرف شده ها هیچ شمّی از کتاب و کتابخوانی و مطالعه نداشتند. فقط چند تا روزنامه پاره پوره را هی لوله و چوله می کردند و در جیب می گذاشتند و ادای استالینی و ندای رضایی را درمی آوردند. که پُزی بیش نبود.
بذار بگذرم که هنوز هم گویی می گویند محل در مطالعه کردن رمق ندارد و من هم از دور در این باره پیش داوری ندارم. تا تاریخ سیاسی بعدی دارابکلا خدا نگه دار. (دامنه دارابکلا)