قضیۀ زندان سیاسی دارابکلا
به نام خدا. تاریخ سیاسی دارابکلا. به نام خدا. یک شب در زندان. در آغازین روزهای پس از انقلاب، یک نزاعی جمعی شده بود میان برخی شاه دوست ها و خمینی دوست های دارابکلا. نگران این عناوین نباشید. این عنوانی بوده است که آن زمان میان انقلابیون و غیرانقلابیون مصطلح بود و رایج. که البته این نزاع، از اقتضائات آن فضای واژگونی بود. که در پی آن، یک نظام شاهنشاهی با مُشت های گره کرده ی توام با منطق شعارها و مطالبات مردم مسلمان، رفته بود و یک نظام اسلامی جایگزین آن شده بود.
بحران تا جای کش گرفته بود که دلهای برخی علیه ی انقلابیون، چرکین شده بود و تا حدّی مُنتقم. کار به ورود دادستانی انقلاب ساری کشیده شده بود. نیروهای دادستانی و عوامل مبارزه با این گونه آشوب ها وارد محل شدند و یکجا همگی را که گفتم شاه دوست معروف بودند، بردند و ریختند زندان ساری. بعد ماجرا بیخ یافت و تعدّد آراء پدیدار گردید.
انقلابیون محلی دخیل در امور انقلاب، میان مصلحت یابی ها و حقّانیّت طلبی ها گیر کرده بودند. واژه ی مصلحت آن دوره ی گرم و داغ انقلاب، لغتی در حدّ و اندازه ی سازش و سازشکار معنی می شد. برای حلّ آن بحران، چاره اندیشی های سریع شروع شد. جلسه ی حکمیّت و مشاورت با حضور نماینده ی دادستانی ساری در مسجد حامع دارابکلا با حضور انقلابیون منعقد شد. من نیز در نشست آن روز نشسته بودم و در گوشه ی چپ شرقی گوش می کردم و هروله و ولوله ای خاص داشتم.
دارابکلا. سال 1394. عکاس: جناب یک دوست
نشست سیاسی مدیریت بحران با رهبری برخی از روحانیان و دادستانی به اینجا رسیده بود که دادستانی از تک تک افراد می پرسید و هر که یه چیزی می گفت. تا این که نوبت به شیخ وحدت رسید. امین دادستان، از شیخ وحدت هم پرسید که ایشان با جمله ی تاریخی اش، برای همیشه به تنش و نقار شاه دوستی و خمینی دوستی محل فیصله داد. چون به دادستانی حاضر در مسجد این جمله را گفت که برکاتش هنوز در محل نمود دارد:
«ما در دارابکلا ضد انقلاب نداریم.»
جمله ای که به نظر دامنه، آثار و برکاتش هنوز در دارابکلا، جاری ست. اگر نبود آن جمله ی روحانی سیاسی زجر کشیده ی انقلاب یعنی شیخ وحدت، شاید دارابکلا به قهقرای تنش ها فرو رفته بود.
رأی دادستانی هم، گویی همان زمان با این رأی شیخ وحدت صادر و انشاء شده بود و همگی محلی ها، که آن وقت شاه دوست ها محسوب می شدند، با تدبیر استراتژیک و خردمندانه ی یک روحانی، از زندان یک شب ساری آزاد شدند و به آغوش خانواده شان بازگشتند. و از شیخ وحدت هم، به گمانم هنوز هم متشکر باشند.
شاید خود شیخ وحدت هم، در سرگذشتش، به این وقایع که برسیم جزئیاتش را شرح کنند و من آن را مفصّلا بیاورم در آن رُمان. (دامنه دارابکلا)