تاریخ سیاسی داراب‌کلا

رویدادها به روایت دامنه ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

تاریخ سیاسی داراب‌کلا

رویدادها به روایت دامنه ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

رأی آری مردم دارابکلا به جمهوری اسلامی

رأی آری؛ و عاری از نه


به نام خدا. تاریخ سیاسی دارابکلا. عاری از نه: روز بزرگی بود آن روز اولین رای گیری از ملت. روزی که بنیانگذار انقلاب اسلامی با احترام به آرای ملت، نظام جمهوری اسلامی را به رای عمومی گذاشت که آزادانه یا آری و یا نه بگویند. دارابکلا آن روز بسی دیدنی بود.


من از صبح در حیاط مسجد جامع حاضر بودم و شاهد. با چشم ذوق زده و شوقی خودم می دیدم که چگونه مردم متدین دارابکلا مثل سیل خروشان و با اشتیاق وارد حیاط مسجد می شوند و به صف می پیوندند. از بالای راه پله ی تکیه مشاهده می کردم که صف طویلی شکل گرفته بود و به صورت مارپیچ چند دور، دور حیاط بزرگ پیچیده بود تا آرام آرام نوبت رای دادن شان فرا رسد. تا دم دمای غروب، این رای گیری عظیم ملی و اسلامی در دارابکلا ادامه یافت.



رأی آری مردم ایران و روستای دارابکلا به جمهوری اسلامی


وصف آن روز و حتی بوی خاص آن روز غیر قابل توصیف است. وقتی مردم مومن محل، به سر صندوق سرنوشت رای وارد می شدند، حسّ عجیبی داشتند گویی به نماز و عزاداری به امام حسین علیه السلام پیوسته اند. زیرا برای این مردم با ایمان، رای به جمهوری اسلامی ایران و برائت و نه به شاه و شاهی و شاه پرستی آن همه مهم بود و با افتخار.


دو برگه به دست رای دهنده می دادند: یکی سبز که رای آری بود و دیگری قرمز که رای نه بود. هر برگه را که دوست داشتی می توانستی آزادانه، و بی هیچ زوری، به درون صندوق بیندازی و آن برگه دوم را با خود به خانه و یا بیرون بیاوری.


به خدای متعال سوگند، با چشم تیزم، دیدم که کف حیاط بزرگ مسجد و تکیه، با برگه های قرمز نه، که توسط رای دهندگان با افتخار و شادی، بر زمین انداخته می شد، آنچنان پُر شده بود که گویی آنجا را با فرش سرخ، مفروش نموده بودند.


و من به عنوان یک حامی انقلاب اسلامی و نظامی که مردم خواهانش بودند و به آن رای مطلق آری داده اند، در این شب قدر ماه رمضان و شب ضربت به پیکر انسان کامل علی علیه السلام، با قاطعیت شهادت می دهم که مردم دارابکلا آن روز با شوق و ذوق رای مطلق آری، به جمهوری اسلامی ایران داده اند. جز چند عدد رای ناچیز باطله.



رأی بالای 98% مردم ایران به جمهوری اسلامی. 12فروردین 1358. امام این روز را عید اعلام کرد


آری آن روز بزرگ، مردم متدین و انقلاب دوست دارابکلا و تابع روحانیت مومن و فاضل و درستکار محل، درون صندوق را با آری های سبز خود و بیرون تکیه یعنی کف حیاطش را با نه های قرمز شان پُر نموده بودند.


آری، آن روز، روز خوب آری آری ها بود و  روز بَد نه نه ها. و خوشتر آن است که در یک عبارت متصاعدانه و شوقانه بگویم:


آن روز یعنی 12 فروردین 1358 چنین روزی بود:


روز عاری از نه و عار از نه.


یعنی جمهوری اسلامی با آراء نزدیک به 100 درصد مردم متولد شد.


آن روز، برای همیشه از سوی امام خمینی، عید اعلان شد و تعطیل عمومی. آن روز را و نیز آن رای مقدس مردم را و همچنین آن ترکیب جمهوری اسلامی را پاس بداریم.


در شب قدر برای خود و حکومت اسلامی ایران هر دو دعا کنیم. (دامنه دارابکلا)

یک شب در زندان ساری

قضیۀ زندان سیاسی دارابکلا


به نام خدا. تاریخ سیاسی دارابکلا. به نام خدا. یک شب در زندان. در آغازین روزهای پس از انقلاب، یک نزاعی جمعی شده بود میان برخی شاه دوست ها و خمینی دوست های دارابکلا. نگران این عناوین نباشید. این عنوانی بوده است که آن زمان میان انقلابیون و غیرانقلابیون مصطلح بود و رایج. که البته این نزاع، از اقتضائات آن فضای واژگونی بود. که در پی آن، یک نظام شاهنشاهی با مُشت های گره کرده ی توام با منطق شعارها و مطالبات مردم مسلمان، رفته بود و یک نظام اسلامی جایگزین آن شده بود.


بحران تا جای کش گرفته بود که دلهای برخی علیه ی انقلابیون، چرکین شده بود و تا حدّی مُنتقم. کار به ورود دادستانی انقلاب ساری کشیده شده بود. نیروهای دادستانی و عوامل مبارزه با این گونه آشوب ها وارد محل شدند و یکجا همگی را که گفتم شاه دوست معروف بودند، بردند و ریختند زندان ساری. بعد ماجرا بیخ یافت و تعدّد آراء پدیدار گردید.


انقلابیون محلی دخیل در امور انقلاب، میان مصلحت یابی ها و حقّانیّت طلبی ها گیر کرده بودند. واژه ی مصلحت آن دوره ی گرم و داغ انقلاب، لغتی در حدّ و اندازه ی سازش و سازشکار معنی می شد. برای حلّ آن بحران، چاره اندیشی های سریع شروع شد. جلسه ی حکمیّت و مشاورت با حضور نماینده ی دادستانی ساری در مسجد حامع دارابکلا با حضور انقلابیون منعقد شد. من نیز در نشست آن روز نشسته بودم و در گوشه ی چپ شرقی  گوش می کردم و هروله و ولوله ای خاص داشتم.



دارابکلا. سال 1394. عکاس: جناب یک دوست


نشست سیاسی مدیریت بحران با رهبری برخی از روحانیان و دادستانی به اینجا رسیده بود که دادستانی از تک تک افراد می پرسید و هر که یه چیزی می گفت. تا این که نوبت به شیخ وحدت رسید. امین دادستان، از شیخ وحدت هم پرسید که ایشان با جمله ی تاریخی اش، برای همیشه به تنش و نقار شاه دوستی و خمینی دوستی محل فیصله داد. چون به دادستانی حاضر در مسجد این جمله را گفت که برکاتش هنوز در محل نمود دارد:


«ما در دارابکلا ضد انقلاب نداریم


جمله ای که به نظر دامنه، آثار و برکاتش هنوز در دارابکلا، جاری ست.  اگر نبود آن جمله ی روحانی سیاسی زجر کشیده ی انقلاب یعنی شیخ وحدت، شاید دارابکلا به قهقرای تنش ها فرو رفته بود.


رأی دادستانی هم، گویی همان زمان با این رأی شیخ وحدت صادر و انشاء شده بود و همگی محلی ها، که آن وقت شاه دوست ها محسوب می شدند، با تدبیر استراتژیک و خردمندانه ی یک روحانی، از زندان یک شب ساری آزاد شدند و به آغوش خانواده شان بازگشتند. و از شیخ وحدت هم، به گمانم هنوز هم متشکر باشند.


شاید خود شیخ وحدت هم، در سرگذشتش، به این وقایع که برسیم جزئیاتش را شرح کنند و من آن را مفصّلا بیاورم در آن رُمان. (دامنه دارابکلا)

جنگ تحمیلی، آژیر قرمزدارابکلا و سازمان کثیف منافقین

آژیر قرمز در دارابکلا


به نام خدا. تاریخ سیاسی دارابکلاآژیر قرمز. در آن سال های اوج و نخست، جوخه های ترور سازمان تروریستی منافقین، در آموزشگاه های صدام، نحوه ی قتل و کشتار می آموختند و سپس وارد کوی و برزن ایران می شدند و با عملیات غافلگیرانه و ترور، آدم می کشتند. راهی مذموم و کثیف، که مسلم بن عقیل در مشی علوی اش در عدم هَدم عُبیدالله بن زیاد در پشت پرده ی خانه حضرت هانی، به همگان آموزاند.


صد رحمت! به چریک های فدائی خلق اکثریت، که این گونه به جان مردم خود نیفتاد و در اوجش داس و چکش بر می داشت. اما این مارکسیست های اسلامی سازمان رذل منافقین، در جای جای ایران، پاسدارها را، کاسب ها را، ریش دارها را، امام جمعه ها را، بهشتی و مطهری و محمد منتظری ها را و اساسا حزب الله ی ها را، مثل آب خوردن می کشتتند و مُثله می کردند.


یادم است روزی یک زندانی چریک فدائی همین محل مان، به من گفته بود که: چه ها می کشیدیم از دست این مجاهدین خلقی های درون زندان. لج باز و شلوغ کن و بی منطق بودند و دائم فضا را متشنّج و عوامانه و احساسی نگه می داشتند. و می گفت:


من با آنها، برای همین لجاجت های کور و بی منطق، قهر بودیم در زندان...


برای یک عدد تیغ ریش تراش، همه ی اصول شان را یکجا می فروختند...


مشی شان جنجال بود و جنجال...


حالا در این سالهای سخت و جیره بندی و قحطیِ حتی صابون و برف و تخم مرغ و یخچال و جهیزیه ی عروس در ایرانِ زیر بارِ جنگ نیابتی غرب، هواپیماهای هدیه ای غرب به سرزمین دو رود دجله و فرات یعنی عراق، با گراهای مزدوران خود یعنی سازمان منافقین، تا برق اتم نکا هم، رسیده بودند و بمب افکن های فوق مدرن شان، بمب می افکندند و درمی رفتند.



دامنه. محمد جامخانه ای. سید عسکری. 1362. جبهه جنگ جفیر


همین نیروگاه اتمی شهید سلیمی نکا و  گوهر باران دریای مان را می گویم. دارابکلا هم شده بود منطقه ایی جنگی. که به جنگ شهرها مشهور گشته بود آن روز. به همه ی خانواده ها و مساجد و تکایا نایلون های مشکی رنگ کلفت تحویل دادند و هر کس موظف شد بر پنجره های منزلش بیآویزد تا مانع انعکاس نور در شب شود و مثلا بمبی به اشتباه یا عمد، بر سر مومنان دارابکلا نیفتد.


یادم است آن سال، محرّم هم بود و ما در همه ی پنجره های مسجد و تکیه، این نایلون های مشکی بودار کلفت را، آویخته بودیم که در پناه آن روضه ی امام حسین و مصایب حضرت زینب (علیهماالسّلام) بشنویم و بشوریم. و محله های دارابکلا را میان نیروهای انقلابی تقسیم کرده بودیم. که من و دوست ارزشمند و برادر بسیارعزیز و متدینم موسی بابویه دارابی از چاه هفت روز تا المجار ببخیل را در حوزه ی پوشش تذکرات خود داشتیم.


به در منازل و توتون جار مردم عزیز محل (یعنی جایی از گوشه ی حیاط را لامپی می آویختند و در زیر نور آن توتون را به سوزن و نخ می ریختند که به گرمخانه سوچکه ببرند و خشکش کنند و رنگ بگیرند) می رفتیم و متذکر می شدیم که:


لامپ را خاموش کنید...

پرده نایلونی مشکی را خوب بیآویزید تا دشمن از کورسوی آن شبیخون نزند به محل مان.


و این همچنان تا مدتی مدید ادامه یافت و در دارابکلا نیز آژیر قرمز بارها به صدا در آمد. که البته مدتی بعد از این حالت بیرون آمد. چون ایران بر غرب فائق آمد. و خون شهیدان خاک های از دست رفته را بازپس ساخت.



دارابکلا. خیابان شهید جواد طالبی. آن انتها حموم پیش. 1395. عکاس: جناب یک دوست


همین ایرانی که طی هشت سال هجوم وحشیانه ی غرب، ملی گراها و ایران پرستان دروغین، یک ساعت هم برای آن نه رزمیدند و نه غصّه خوردند. و حتی سازمان کثیفی چون منافقین، کیلومتر کیلومتر خاک عراق را از صدام هدیه گرفت و آنجا کشورک اشرف! ساخت و با ساز و برگ نظامی مُفتکی نظام غرب، عملیات تاریخواره ی ! فروغ جاویدان را ساز کرد. و تا چهار زبَر کرمانشاه پیش تاخت. و هر چه و هر که را آنجا یافت، نابود و مُثله و نیز زنده به گور ساخت.


عراق، مگر چی داشت؟ جز نخلستان هایی در کنار دو رود دجله و فُرات!!!؟؟ و سلاح های کشتار جمعی هدیه ای غرب و غُراب! و نوکرهایی فاسد چون ابریشمچی و رجوی و مریم بی مرام و مُراد؟ بهترین پاسدار شهر حزب اللهی بهشهر را، که به حدّ 1000 آدمی مثل من، او نیرو و جُربُزه و مهارت و معرفت داشت و از قضای حضرت حق، آموزگار نظامی مان بود، همین سازمان هم پیمان صدام یعنی منافقین خون آشام، در مرصاد گرفتند و گوشش را با تیغ ریش و لبه ی خنجر خشم و نوک سرنیزه بریدند و شکنجه کردند و مُثله...


که البته به عزم مردم و بسیج بسیجیان ایثارگر هم مال و هم جان، این سازمان جهمنی در مرصاد و کمین انتقام و خشم خدا افتاد. و پیش همه ی ایرانیان و نزد خدای عالمیان رسوا شد و خار خوار و نیز خوار خار. (دامنه دارابکلا)

کامنت بچه محل و جوابیۀ دامنه

واکنش به متن دو جناح دارابکلا

به نام خدا. تاریخ سیاسی دارابکلاشخصی با اسم مستعار «بچه محل» ساعت 9 و 21 دقیقه ی دیشب چهارشنبه 18 تیر 1393 نظری به شرح زیر به پست شماره ی 244 دامنه یعنی تاریخ سیاسی دارابکلا (8) فرستاد، که لازم دیدم جواب او را مصوّر و مستند بگویم. ان شاء الله متنبّه شوند و خدای ناکرده لجاجت نکنند به خبر نادرستی که به او القاء شده است. او این را برام نوشته و گفته سانسور نکنم. نکردم. بجز اسم آن شخص شخیص که رفیق عزیز منه:

«اقا ابراهیم سلام. اقا جان این قدر اینها رو بزرگ نکن گروه 33 نفرو. چی و چی اینها غیر از چند تا که بیسواد و یا کم سواد بودند بقیه جزء مارقین انقلابند همین ها بودند که عکس شهید بهشتی رو از داخل کتابخانه پاره کردند و بیرون ریختند و بستگان خود را تحریک میکردند به او فحش و ناسزا بگند. یکی از اینها همین رفیق فابریک تو آقای... بود که در هر شب داری عکسشو نشان مردم میدی. بسه دیگه. حال مردوم رو با این عکسها به هم نزن. اینها فقط نون انقلاب رو خوردند خوب هم جفتک زدن. البته در پاره کردن عکس شهید بهشتی افرادی دیگر هم نقش داشتند اگر این متن رو سانسور نکنی دفعه بعد میگم. نویسنده  : بچه محل.»

پاسخ دامنه : من، دیشب پاسی از شب رفته، یعنی 1 بامداد، از تهران به قم برگشتم و علت تاخیر جواب تو همین بوده، نه چیز دیگر. آقا یا خانم بچه محل، آقای سوپر انقلابیِ اِن قُلابی! اگر این پست دامنه را که از قضا، آن هم تاریخ سیاسی دارابکلا (6) است، یعنی متن شماره ی 147 دامنه، نوشته شده در در تاریخ 24 فروردین 1393، خوانده باشی، در آنجا آوردم، یعنی اینجا ، که چه کسانی با دریافت خبر تکان دهنده ی شهادت شهید مظلوم آیة الله دکتر بهشتی چه مقدار متالّم شدند که بی معطّلی از سر عشق به او، خود را به سرعت رساندند تهران تا در تشییع پیکر پاکش، که توسط جرثومه های سازمان رذل منافقین، تکه پاره گردید، شرکت عاشقانه کنند و با او وداعی محبوبانه.


دامنه و رفقا. دهۀ شصت. میان شورش دارابکلا

آری به اسم آن چهار تن در آن متن خوب بنگر برادر یا خواهر من. تهمت در دهه ی شصت کیلویی بوده! حالا تو دیگر در دهه ی نود آن را تُنی و مجّانی نکن! و به این عکس مستند تصویری دامنه در زیر هم، نظر بیفکن و دقت کن و وجدانت را داور و زبان روزه ات را ناظرش کن و سپس آگاه شو ببین کیا بهشتی را در قلب شان نگه می داشتند.

به یادت بیاورم کدام شخصیت مشهور سیاسی می گفت دفاع ما از بهشتی در برابر بنی صدر، از سر قاعده ی دفع اَفسد به فاسد است؟ بگم!؟ جلّ الخالق. بگویم بهشتی کدام شخصیت مشهور شماها را فردی لجوج معرفی کرد در کتاب: شریعتی در جستجوی شدن اثر شهید مظلوم بهشتی؟ ها؟ بلدی آن قاعده اصولی دفع افسد به فاسد را و می تونی اسم و رسم مرجع ضمیر این فرد لج باز را بیابی؟

اگر خواستی بدانی بگو برات شرح کنم این دو کی اند، تا به انشراح برسی! کمی پروا پیشه کن و آزاداندیش باش نه مقلد و سرسپرده. و هی هم دم نزن و دُم در نیار که هی به این و آن سیخ بزنی و تیغ تهمت بکشی و چنگی ننگ آور، چنگال کنی. نکند جنگال، دوره دیدی!

این آخری، البته برای شخص تو یک  شوخی ست! آقای کامنت گذار بچه محل، این آدمها را (البته همه در عکس نیستند در آن دکّه تاریخی در باریکه ی تاریخی) که افتخارشان این بود در دهه ی شصت، شب و روز نگهبانی می دادند و از حریم جغرافیایی و ناموسی و سیاسی دارابکلا، محافظت می کردند بگوید مارقین و جفتک زنان!

در این عکس، این مارقین به قول تو، عکس چه کسی را به قلب دارند؟ عکس همان شهید بهشتی که از افکار مانند شما بیزار بود و متبرّی. البته تو، من را هم مارق می دانی چون در این عکس تاریخی سال 61 حضور دارم. و یکی هم از سر غفلت من را آنارشیست می داند.


دامنه. حمید آهنگر. 1361. داخل دکّۀ چوبی پایگاه حزب الله دارابکلا، کنار آقامدرسه

آنارشیسم که یعنی زیر پذیرفتن هیچ دولتی ولو دولت جمهوری اسلامی نرفتن. رُمان قلعه ی حیوانات را بخوانید حتما و در عکس زیر هم علیرضا و سید علی اصغر که از داغ درد فراق و هجران شهید بهشتی، به همراه دو رفیق دیگرشان حسن آهنگر و موسی بابویه تا تهران رفتند و در تشییع پیکر پاکش شرکت جانانه جستند و حالا از قول تو شدند مارقین.

زهی انصاف زهی پروا از خدا. علیرضا آنگاه خیلی ها استوار و گروهبان بودند که البته عیبی هم نیست، او سرهنگ تمام سپاه پاسداران بود و سید تا تو بجُنبی و استخاره کنی بری برزمی یا ببزمی، شش بار رفت جبهه و باعزّت برگشت. (دامنه دارابکلا)

جناح راست و جناح چپ در دارابکلا چگونه شکل گرفت؟

دو جناح چپ و راست دارابکلا


به نام خدا. تاریخ سیاسی دارابکلانحوۀ شکل گیری جناح راست و چپ در دارابکلا. یک نظام بشدت بسته ی استبداد شاهی طومارش درهم پیچیده شد. در آن فضای آزاد و یَله، دو سازمان مسلح و تشکیلاتی چریک های فدایی خلق و منافقین، بی درنگ آغاز کردند به یار گیری در طول و عرض جغرافیای سیاسی و انسانی کشور.


اما همه ی زور و توان این دو سازمان تجزیه طلب مارکسیستی و ناهمساز، در دارابکلا فقط جذب تقریبا 16 حامی و طرفدار بود نه عضو تاثیرگذار. یعنی 13 نفر سازمان چریک های فدایی خلق. و سه نفر سازمان منافقین. اولی ها، به تفسیر عامیانه و خالصانه ی مردم مؤمن دارابکلا، چون کمونیست محسوب می شدند، در مراودات اجتماعی، حتی در درون خانواده شان، با محدویت مواجه شدند و چون همه ی مردم محل، کمونیست را ساده و صاف معنی می کردند و می گفتند: کمونیست یعنی خدا نیست و همین تعریف ساده و روان، روانی فعالیت این جریان محدود را گرفت.


و بزودی دریافتند که  در جامعه ی بشدت مذهبی و مومن و وصل به روحانیت مردم دارابکلا، جایی برای مانور بیشتر و عرض اندام و جذب ندارند. و حتی خود نیز، در درون خانواده ی مذهبی شان محذوف گردیده بودند.


دومی ها هم اسیر زد و بندهای درگیری های  شهری سازمان منافقین شدند و از محیط روستا چیزی عایدشان نشد. و سرنوشتی یافتند، که من نیازی به دامن زدن به آن ندارم. زیرا دامنه همیشه مترصد همبستگی ست، نه تنازع و نِقار.


البته در حفظ مواضع و اظهار سخن حق، در جای مصلحت، دریغ هم نمی کند. دامنه، البته هیچ کس از حامیان این دو جریان مسکو گرای تجزیه خواه را، نه ملحد و نه ضد دین می داند. گرچه کار سیاسی شان را باطل و انحرافی می داند، اما اتهام عقیدتی به کسی نمی زند. کما این که همه ی اینها در روز عاشورا برای امام حسین (ع) عزاداری هم می کردند و رو به قبله آمال نماز می خواندند.


به حیطه ی شخصی افراد رفتن، کاری مذموم در شیعه و انسانیت و حقانیت است. غائله های این دو سازمان با رویدادهای عدیده در چهار گوشه ی کشور گربه شکل ایران، گرچه گره هایی برای نظام آفرید، اما همه چیز، هم در قوم بلوچ در شرق و هم قوم عرب در جنوب و هم قوم کرد در غرب و هم قوم ترکمن در شمال ختم به خیر شد. و کَلک همه ی توطئه های سازمان یافته ی این دو سازمان مخوف مسلح، کَنده شد.


حالا سال شصت تمام شد و سال شصت و یک از راه رسید. سلیقه های فکری و مبانی و آراء و نظرهای متضاد جناح مذهبی کشور که از قبل در درون، نهفته گردیده بود، آرام آرام شکل تعارض و اختلاف به خود گرفت. و کاملاً بر سر انتخابات های متعدد سیاسی خبرگان قانون اساسی و ریاست جمهوری و مجلس و خبرگان رهبری (که امام خمینی اصرار شدیدی در برگزاری سالم و سر وقت و غیرقابل تعویق آن داشتند تا جمهوریت در کنار اسلامیت و اسلامیت کنار جمهوریت معنا و مفهوم و قوام گیرد) و نیز مواضع فراوان بر سر موضوعات روز، بروز نمود. و دارابکلا هم جزئی از این آب و خاک وسیع ایران و نظام بود و دارای نیروهای فراوان. لذا اینجا هم اینچنین گردید.


همه ی نیروهای مذهبی محل تا آغاز سال 61 زیر یک سقف انجمن اسلامی و در زیر درگاه مسجد با هم بودند. کتابخانه و اتاق جلسات و دفتر حضور در غروب و نشست های بسیار پشت سرهم، همه و همه، واحد و یگانه و یکجا بود. حتی آب تنی در رود خانه ی سرده اوسا مرسم، به همراه یک روحانی حاضر در روستا انجام می گرفت.


ولی این اتحاد و همبستگی و ید واحده یودن، دیری نپایید. چون کل کشور، این تشتّت را به خود دید. قم و مشهد و تهران و شیراز و اصفهان و دارابکلا به یک حد و اندازه تفریق صورت گرفت. جناح چپ و راست رسما زاده شد. دو جناح عملا در جنب هم اما رویاروی هم، بی تیرانداختن علیه ی هم، صف آرایی مسالمت آمیز کردند.


از تحلیل کلان کشور بگذرم و بیایم سر اصل مطلب، که تولد دو جناح راست و چپ در دارابکلاست. ماه رمضان سال 61 یک روحانی بزرگوار و سرشناش محل (حجة الاسلام والمسلمین آقای ...) که من، حتی امروز هم، به او احترام خاصی می کنم، گویا خطیبی غیرراتب بود آن سال، با برنامه ای احتمالاً تنظیم یافته و هدفمند به منبر برمی خیزد. و به اینجای کلام سیاسی اش می رسد که تعجّب و حیرت همگان را در آن مجلس پُراحتقان! برانگیخت.



مسجدجامع دارابکلا. سال 1395. عکاس: جناب یک دوست


وی البته برای خویش احساس دَین می کرد و از سر تکلیفش داد سخن سر داد. او بالای منبر و از لای سوراخ های هزار گونه ی میکروفون منبر علیه ی سه نفر گفت. و سخنی خاص و ویژه را به لا به لای جمعیت نفوذ داد. گفت:


این سه نفر چنین اند و چنان. انجمن باید چنین شود و چنان. مُهر باید چنین باشد و چنان. این چند نفر باید جایگزین شود و جاری. و چندی چند به سخنش افزود و مجلس را به خلَسه ی سیاسی فرو برد و گفت و گفت و گفت و از بالای منبر، آمد پای منبر... .


باز نیز بگذرم که آن روز، فشلی پدید آورد به قول سدید قرآن: فتفشلوا ریحکم... حالا هم، من یعنی دامنه، منبر نمی روم باز! و این سر آغاز کوچ کشی بخشی بزرگ از اعضای موثر و اولیه و فعال انجمن اسلامی به جایی در پشت آقا مدرسه شد. زیاد دور نشد که اوت اوت شود. از حیاط  آقامسجد کوچیدند و رفتند پشت آقامدرسه. و مدرسه و مسجد همیشه عین هم بودند. گرچه حریم مسجد قدسی ست، ولی حریم مدرسه هم تفسیر قدسیات و عُرفیات و سیاسیات و اجتماعیات است. و این کوچ کشی زیاد هم پَرتی و پِرتی نداشت.


این که کیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کوچ اجباری داده شدند و دست از کار سیاست و مذهب برنداشتند و دکّه ای یا کلبه ای چوبین دواتاقه در آن پشت آقا مدرسه بنا کردند و بنّایی سیاسی را ترک نگفتند را، همه ی شما می شناسید. بیش از 33 نفر از بدو و سپس، به عنوان جریان چپ مذهبی، از این جمع یکجا و یکخواه، مجبور به جدایی شدند. و آنجا را یعنی دکّه ی چوبین را، پایگاه فریاد آزاد و آراء متفاوت شان ساختند. و با مشی مذهبی بر مبنای فهم دینی و سیاسی شان طی طریق سیاسی و مشق دینی نمودند.


اما غروب که می شد و حتی گاهی ظهر، همه در پشت سر مرحوم  آقا دارابکلایی جمع می شدند و نماز های جماعت را به اقتداء، اقامه می کردند.



دامنه و رفقا. سال 1365. عکاس: یوسف رزاقی


پس، گرچه در سیاست و دینداری، نیروهای مذهبی محل، عملا دو جناح شدند، یعنی در واقع دو جناحش کردند! اما در مناسک شرع و مراسم مذهب و محافل عید و دسته های عزا و ساعات خاص عاشورا، عین هم و کنار هم و پشت آن روحانی مبلغ از قم یا مشهد به روستا آمده، و نیز امام جماعت بزرگ محل یعنی مرحوم آیة الله آقا دارابکلایی اقامه فریضه می کردند.


ترک نکردن مسجد و تکیه و دین و آئین و آمین، راه و مَنفذی برای کسی باز نساخت که این جناح چپ مذهبی محل را که کوچ اجباری داده شده بودند از حُرم مسجد آقا، به مرز مدرسه ی آقا، از صحنه ی روزگار محو و از عرصه ی دین اِمحاء و از فضای سیاست دور و از محیط مَحاط محل، بی احاطه شان سازند. نه. هرگز. (دامنه دارابکلا)