به قلم دامنه: آن روز که به بنیاد اِسرا رفته بودم، این پست در دامنه اینجا کتاب "روزشمار اسناد مازندران ساری" را که به استناد ساواک است دیده بوده و بهسرعت تورقش کرده و از نمایهی آن به دو سند گزارش ساواک از دارابکلا دست یافته و ثبت و عکس انداخته بودم که اینک درین صحن و سایت مطرح میکنم:
یک سند در ص ۴۶۲ است مربوط است به گزارش دوم شهریور ۱۳۵۷ در رابطه با پخش ۱۷ نسخه از اعلامیهی سهبرگی امام خمینی در ۲۱ ماه شعبان (که آن زمان هنوز در نجف تبعید بودند) در محیط دارابکلا، که پاسگاه محل آن را به ساواک گزارش کرد و ساواک ساری هم به پایتخت. درین سند سخنرانی مرحوم آیت الله عبدالله نظری علیهی دولت شریفامامی نیز درج است.
سند بعدی در ص ۴۷۲ مربوط به جمعآوری چند برگه مربوط به مرجع تقلید شیعیان امام خمینی است که دوم شهریور ۲۵۳۷ (تاریخ شاهنشاهی معادل ۱۳۵۷) جمعآوری شد و به پاسگاه دارابکلا تحویل داده شد و پاسگاه آن را به ساواک ساری رساند و از آنجا به ساواک پایتخت گزارش شد. درین سند -که ۲۱ ماه رمضان است- مأمور ساواک از "جلسهی مشکوک" نیز یاد میکند که در مسجد قریهی «میانرو» به تعیبر ساواک توسط «افراطیون مذهبی طرفدار خمینی» تا پاسی از شب تشکیل شده بود. نام انقلابیون هم آمده است. "کلانیان"ها را من میشناسم. بگذرم. فقط دو نکته:
یک > ساواک ریزِ مسائل روز را گزارش میکرد با جزئیترین شکل. معلوم بود همهجا آدم کاشت، آدم داشت.
دو > یکی از خصلتهای اصلی انقلابیون باید این باشد به شکل و شمایل ساواک نشوند که انسانفروش!!! شوند به خاطر خوشخدمتی به حکومت و قدرت.
: به قلم دامنه: سه دسته بود در دارابکلا: شاهدوست ها، کمونیست ها، امامی - انقلابی ها > نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه. روایتم از تاریخ محل، که آن سال من ۱۵ ساله بودم؛ پس ممیّز بودم و دارای عقل! لذا میشود به این روایت تکیه کرد! به نام خدا. اِجلال به شهدا مخصوصاً از سه روستای دارابکلا مُرسم اوسا؛ سه همسایهی همراه و پابرجا.
جهان در آستانهی سال ۱۳۵۷ -سال وقوع انقلاب اسلامی ایران- همچنان دو بلوکه، مانده بود؛ بلوک غرب، بلوک شرق. کشورها، بیشتر سلطنتی (موروثی یا مشروطه یا مطلقه) بودند. دیکتاتوری (کودتایی یا مادامالعمری) هم، روال بود. در میان آن، برخی از کشورهای نوظهور نیز، خود را مستقل اعلام کرده که اسم «غیر متعهدها» بر روی خود گذاشته بودند؛ یعنی شعار دادند نه تعهداتی به شرق داریم و نه به غرب. ایران در دستهی وابسته جای داشت؛ یعنی سرسپردهی کامل آمریکا. در چنین وضعیتی امام خمینی رحمت الله نسبت به سلطنت شاه، انقلاب کردند و خواهان سقوط سلطنت شدند و در یک کلام کلیدی گفتند: «شاه باید برود». شاه هم سرانجام با پروندهی قطور جنایت و خیانت، با زور مشروع ملت، «رفت» در واقع: دررفت! با فرار شاه مردم از تیتر «شاه رفت» و «امام آمد» نسخهی نظام شاه را باطلشده یافتند. چنین هم شد. حالا برگردیم به دارابکلا.
در هر حکومت مستقری، عشق و علاقه -و یا در بدترین فرضیه- عقل معاش، افراد را وا میدارد حامی رژیم باقی بمانند. خُب؛ طبیعی بود در دارابکلا هم مثل سایر بلاد ایران، چنین جانبدارانی وجود داشته باشند که تا آخرین نفس دست از تعلقات به شاه بر ندارند. جای جالبتر این قضیه این است بهشدت هم بر محل تسلط داشتند، زور و چماق هم به کار میگرفتند. حتی شب تاسوعا یا عاشورای آن سال، تظاهرات سازماندهیشدهی شبانهی انقلابیون محل را (که خودم درین تظاهرات بینظیر و خروشان حضور داشتم) با حملهی خونین درهم کوبیدند و آن قدر زور و چو به کار برده بودند که افراد حاضر در تظاهراتی بهآنمهمی را، تار و مار کردند. آن شب زخمی هم داشتیم، مثلاً: شیخ ابراهیم بابویه و آقای مجتبی آهنگری کبل هادی. این دسته، حتی چند سال بعد هم در انتظار بازگشت شاه چشمانتظاری کشید و همش به رخ انقلابیون میکشیدند که «اَم شاه برمیگردد»! (اَم = مالِ ما)
در ایران بر اثر فاز مبارزات ضد آمریکایی و نیز مجاورت با کشور کمونیستی شوروی -که رهبری بلوک شرق را در دست داشت- جوانان زیاد و مستعدّی، جذب چارچوب مبارزهی لنین شده بودند که جاذبهی هیجانی آن، کم نبود. حتی جریانی پدید آمد که اصول مبارزهی لنین را بر اسلام، التقاط (=مخلوط و معجون) کرد که به تفکر التقاطی مشهور شدند. حرفشان این بود اسلام، بهتنهایی در خود اصول و انگیزهی مبارزه ندارد! باید از مارکسیسم، این تز را، استقراض و استخراج کرد؛ عجب! جای بحث نیست و اِلّا بحثی مفصل در رد آن ردیف میکردم.
داشتم میگفتم؛ اما محل ما: آنها که جذب این مکتب فکری فلسفی و سیاسی شده بودند، خود را کمونیست معرفی میکردند اما من دقیقاً متوجهام که فلسفه و فکر این مکتب را هیچ بلد نبوند، فقط فاز سیاسی مبارزاتی آن را گرفته بودند و مانور قدرت میدادند با الفاظ پرطمطراق و عوامپسند. اما متحدانه رفتار داشتند. لیدرگرا بودند؛ یعنی سخن و فرمان بالاسرِ متفکر خود را دقیق گوش میدادند. شیوهی لنین (انقلاب خشن مسلحانه) را و بعدها تز مائو (انقلاب آرام دهقانی) را میپسندیدند. شوروی مآل آنها بود و کوبا و فیدل کاسترو و مرحوم ارنستو چه گوارا، الگوی رفتاری آنها. (البته چگوارا در میان مذهبیون انقلابی هم،یک چهرهی درخشندهی موجه ضد امپریالیستی محسوب میشد) واقعهی سیاهکل گیلان نمادشان بود که چریکهای فدایی خلق، پاسگاه ژاندارمری شاه را در آن شهر با شجاعت و مسلحانه تسخیر کرده بودند. کمونیستهای محل، دلسوز خلق بودند، ضد شاه، مخ میان خود داشتند (برخلاف شاهدوستها که مخ مطرحی در بین خود نداشتند که متفکر باشد) اینان حدود سی تا (شاید هم بیشتر یا کمتر) بودند. ولی این تعداد هم خیلی بود در روستا، آن هم دارابکلا که روحانیپرور بود و چند عالم دین داشت. اندکی بعد، در اثر تنش در کشور، داوودمَمْدَسن از انقلابیون محل پشت تریبون تکیه ایستاد و تک تک نام کمونیستهای روستا را شمردُ شمرد و از مردم خواست آنها را بشناسند. گویا گفته بود (تردید از من است) به حمام راه ندهند! زیرا نجساند.
یادآوری: (آری؛ درست حدس زدید داوودمَمْدَسن، همان شهید محمدحسین آهنگر است که بعد گردان رزمی سپاه را در محل و جنگل رهبری میکرد که سازمان منافقین اشغال کرده بودند. بعدها فرمانده گردان ادوات لشگر ۲۵ کربلا در هفتتپهی خوزستان شد و سرانجام در والفجر ۸ به مقام شهادت رسید و چون آئیننامهی سپاه به شهید یک رتبه بالاتر اِعطا میکند به آن شهید درجهی «سردار» دادند زیرا پست فرماندهی گردان در جنگ را بر عهده داشت)
این دسته، ابتدا منسجم و تحت رهبری سپاه و پیوند با چند روحانی محل و منطقه عمل میکردند. تمام امور و مأموریتهای انقلاب را با هم پیش میبردند و توی اتاقهای هم نشست مشترک منعقد میکردند؛ اما اندک اندک وقتی وقتِ میراثخواری! انقلاب شد و طعم خوش انقلاب به بوی تلخ شغل و قدرت جابجا شد، پُست و مقامها، جاهطلبیها و ریاستطلبیها، زد و بندها و صد البته نیز حُب و بغضهای تُرد، طردکردن را جای آن نشانْد، آن اتحاد خوشایند را از ژرفا فرو پاشانْد و جای آن، سه دستهی متخالف و بدتر از همه رفتارهایی بدآیند، پدید آوَرانْد. دستهی راست، دستهی چپ و دستهی خنثی که این آخریها بین دو جناح شناور بودندُ مشغول شنا و ثنا! گاه هم رد و بدل ردن تضادها و نقارها و دودوزهبازیها. این مورد، داستانهای دلکَش!!! دارد که من هنوز زود میدانم اطلاعات آن را وسط بریزم و چون ندّاف (=پنبهرن) پشم و پنبهی آنها را رشته کنم. بگذرم. ۲۱ بهمن ۱۴۰۲ : دامنه: اینجا :
به قلم سید اسحق شفیعی دارابی: رودخانه دارابکلا از قدیم الایام این رودخانه به دارابکلارود معروف بود در کتابها و نقشههای توپوگرافی یک به صدوپنجاه هزارم نیز به همین نام آمده است. در نقشهی تهیه شده در سال ۱۳۴۵ هم دارابکلارود ذکر شده است. این رودخانه در حد فاصل بین رودخانههای تجن و نکا واقع شده و از ارتفاعات جنوبی روستاهای اوسا و مرسم و دارابکلا و نیز از جنوب غربی دارابکلا سرچشمه گرفته و پس از بهم پیوستن دو شاخه اصلی، شاخه اوسا و شاخه تیرنگ گردی، از غرب روستای دارابکلا گذشته و بسمت سورک ، دشت ناز ، دنکسرک و در نهایتاً به شاخه زهکش زردی ملحق و به دریای مازندران می ریزد. طول این رودخانه از خط الراس تا دارابکلا برابر ۱۳.۵ کیلومتر و از دارابکلا تا دریا هم ۳۷.۴ کیلومتر که جمعاً طول رودخانه از راس تا دریا برابر ۵۰.۹ کیلومتر است. و همچنین مساحت حوزه دارابکلارود در بالا دست ۵۸ کیلومتر مربع، بیشترین ارتفاع حوزه برابر ۷۵۰ متر و کمترین ۱۳۵ متر و با آمار آبدهی ۲۰ ساله، متوسط حجم آبدهی سالانه برابر ۱۳.۲ میلیون متر مکعب می باشد که عمدتاً از آب روان و سیلابهای بسیار برخودار است . دارابکلارود از رودهای فصلی، یعنی در بعضی از فصول سال آب ندارد، چون منبع تامین آب آن از بارندگی می شود نه برف، همچنین از نوع رودخانههای وحشی بوده ، نمونهاش وجود سنگهای بسیار بزرگ در بستر و حاشیهی آن است.
امیر رمضانی دارابی: درود جناب آق سید اسحاق عزیز . ممنون از ارسال نقشه ی شماتیک رودخانه ی داراب کلا رود که اطلاعات تازه ای هم طبق نقشه ی آب منطقه ای بر بنده اضافه کردی اونم میزان آبدهی یا بقولی آورده ی آبی ( اصطلاح علمی دِبی) این نعمت خداوندی هست که با متوسط آمار قابل قبول ۲۰ ساله برابر ۱۳/۲ میلیون متر مکعب طبق داده های ایستگاه باران سنجی و آب سنجی داراب کلا. منبع تامین آب باران و چشمه های زیر زمینی ناشی از بارندگی هست. بازم تشکر از زحمتی که کشیدی. کاش نقشه ی توپو گرافی اشاره شده در صدر پست شما را ضمیمه میکردی. من این نقشه را از سازمان جغرافیایی ارتش خریداری کردم تا سال ۱۳۹۵ که دارابکلا بودم در کتابخانه ی شخصی داشتم الان این نقشه را به کتابخانه ی قلمچی داراب کلا هدیه کردم. چیزی که هست ارتفاعات ذکر شده در پست شما دقیق نیست بالاترین ارتفاع حدود ۸۵۰ متر از سطح دریا هست. ولی از وزن پست شما هیچ کم نمیکند. پر فروغ باشید.
دامنه: سلام آق سید اسحاق شفیعی دارابی. از نقشهی "دارابکلارود" و شرحش بر آن بسیار لذت علمی بردم. به جغرافیا و آب و هوا بسیار علاقه دارم. شاید شیرینترین علم نزدم همین رشته است. به غرورم نسبت به زادگاهم افزودی. آخه هر کجا باشم و بنشیم و بایستم و برخیزم و بخوابم و بخوانم و بخورم خودم را از دارکلائی بودن بیرون نمیبینم و خدا را شاکرم خصلت روستاییبودنم را مصون از هر گزند نگه داشتم. ممنونم. عکس و متنت را برای نشر در سایتم "دامنهی دارابکلا" با اجازهی حضرت عالی ذخیره کردم.
کشفِ رمز خالصسازی!!!
نوشتهی دامنه: به نام خدا. سلام. حجت الاسلام آقای رسول منتجبنیا یک سری حرفهایی زده که در ذیل آن، منم یک خاطرهی خاص میگویم تا ببینیم واقعا" سیاسیون راست میگویند!! او تقریبا" حرفش این طوری گرد میشود:
"خالصسازی، نوعی براندازی است... ریشهی این گروه، انجمن حجتیه است که امروز همان جبههی پایداری است که در مسیر خالصسازی به دنبال بالاتر از قالیباف هستند. در حال حاضر انجمن حجتیه تعیینکننده و تصمیمگیرنده بسیاری از امور کشور هستند اما اسم آن را عوض کردند و نام جدیدی گذاشتند اما همان انجمن حجتیه است. در حقیقت مجموعهای که دنبال خالصسازی هستند از راه رسیدهاند و افرادی هستند که سابقهی طولانی و مردمی ندارند. اینها افرادی هستند که دیر وارد شدند و میخواهند به زودی همه چیز را در انحصار خود قرار بدهند. در مجموع بنده معتقد هستم شعار خالصسازی یعنی براندازی جمهوری اسلامی، جنگ با ملت، قراردادن نظام در دست اقلیت ناکارآمد و غیرمردمی. لذا شعار خالصسازی بسیار خطرناک است، امیدوارم بزرگان کشور بر دهان این افراد بزنند و اجازه ندهند این کار را انجام دهند."
حالا یک خاطرهی سیاسی دامنه
که نخستینبار دارم میگویم
اما وقت خود تلف نکنید! نخوانیدش، بیاهمیت است خیلی!!!:
مجلس ششم از ۷ خرداد ۱۳۷۹ شروع شده بود. پیش ازین رفقا، آقای حسین روزبهی -مستعار بهزادی در عصر مبارزه با پهلوی- را به نشستی سرنوشتساز در خونهی روانشاد یوسف رزاقی فرا خواندند. من را هم گفتند. روزبهی زیر بار نامزدی نمیرفت. هیچ گروهی هم نتوانسته بود وی را قانع کند. آن شب، من هم نوبتم شد حرف زنم. زدم. تحلیلی از رفتار خطرناک و سایهوارهی مرحوم رفسنجانی ارائه دادم که وی میخواهد با ایجاد یک اَلیت (=برگزینش نخبگان) حکومتی اُلیگارشی انحصاری دستوری، علیهی ولابیت فقیه ایجاد کند که تز حکومت بر پایهی فقیه، ثمرهی خط امام ره است. او فقط در آن نشست به اقناع رسیده بود و نامزد شد و پیروز. و شد نمایندهی ساری در مجلس ششم اسلامی. خُب؛ من آمدم تهران. چون منع دخالت در سیاست به معنای حزبگرایی داشتم. روزی، جمعی از روستاهای لا... و باد... و سمسک... و ورَند... و جا... و "!!!"... و حَد و عِدّی از رُفقام، به تهرانم تماس گرفتند که بیام. رفتم. مرا اجبار کردند کاری کنم برای مدیرکلی مهندس محمد لاری دارابی اوسایی -که این صحن حیّ و حاضر است و همین جا با این دوست دیرین و بامُروتم سلام دارم- گفتند تلفن بزن به فلان «...» که در نصب ایشان تسهیلگری کند. زدم. سه نفر راهی شدند با وی در میان گذاشتند. مرا هم برای جوشدادن محکم، راهی ۷۷۷ کیلومتر و اندی مسافت به پیش اَقرب کردند. رفتم. لامُّروّتها!!! خرجی و کِرِه هم ندادند! رساندم خودم را. طرحمسئله کردم و جاانداختنم. چه جور؟ این جور: که روزبهی چون خود در صدر آموزش و پرورش است، حالاهم مجلس قدرت پیدا کرد و گویا حتی به هیئت رئیسه هم ارتقا، مهندس محمد لاری دارابی اوسایی (مشهور بین ما به احمد) را که مدتی ریاست هنرسنان کشاورزی جاده قائمشهر دستش بود و شاید هم فنی و حرفهی خیرمقدّم نزدیک میدام امام هم، مدیرکلِ میاندورود کند. کرد. حالا، او شروع کرد مستقل عمل کردن و جناحیبازی درنیاودن. همین هویت بارز وی، باجندان به توصیههای جورواجور، موجب شد به تِریشِ قبایشان -یکی چندی از همان روستاها (=دارکلا نا، ابدا و بعیدا) بر بِخورَد، (=یعنی از چیزی سخت رنجیدن) خورد، هم. حتی به کُنجِ لَج هولشان داد. تا آن حد عصبانیت از احمد که دوباره زنگ به اوریم طالبی! که هر چه زودتر بیا سمت سهراه!!! کاری کن اون!!! دیگه نباشد؟ لاری رو!! کلّهپا کن! چرا؟ چون میدان نداد به اَقربا. البته قضاوت کارکرد و پردازشگری کار احمد را وارد نمیشوم. یعنی بلد نیستم. رصد لازم داشت که حقیر عاجز بود ازین حربه در هر بُرهه. گفتم از منِ این یکی بُریدنِ نون احَدی بعید است حتی اَبعد. حذَر باد. خشمش گرفت ازشان. من در مکتب شیخ ابوالحسن خرقانی تلمُّذیدم! نونبُری کنم؟؟! زنهار. زهی خیال باطل. حالا آق شخ رسول منتجبنیا وقتی میگه با خالصسازی "میخواهند به زودی همه چیز را در انحصار خود قرار بدهند" خندهام میگیرد که روزی همهجا را دِرو و تاشِش!!! میکردند. اوریم طالبی اعتقادشه که: تاریخ را بنویس، درست است. نه، تاریخ بنویس!!! اولی واقعینگاریست دومی دستوری و بابمیلی! آن «را»ی مفعولی وسط جمله، بالاترین نقش را در تاریخنوشتن دارد. یعنی آنچه گذشت بنویس، آنچه دستور گرفتهای. بگذرم. دُم خروس چپ آمریکایی بدجوری زد بیرون (نه چپ سنتی خط امامی که هنوز آرمانخواهان بزرگ خویشتندار این کشورند در آبنمک خیس میخورند که نپوکند) بازم بگذرم. ۸ مهر ۱۴۰۲.
کشفِ رمز خالصسازی!!!
نوشتهی دامنه: به نام خدا. سلام. حجت الاسلام آقای رسول منتجبنیا یک سری حرفهایی زده که در ذیل آن، منم یک خاطرهی خاص میگویم تا ببینیم واقعا" سیاسیون راست میگویند!! او تقریبا" حرفش این طوری گرد میشود:
"خالصسازی، نوعی براندازی است... ریشهی این گروه، انجمن حجتیه است که امروز همان جبههی پایداری است که در مسیر خالصسازی به دنبال بالاتر از قالیباف هستند. در حال حاضر انجمن حجتیه تعیینکننده و تصمیمگیرنده بسیاری از امور کشور هستند اما اسم آن را عوض کردند و نام جدیدی گذاشتند اما همان انجمن حجتیه است. در حقیقت مجموعهای که دنبال خالصسازی هستند از راه رسیدهاند و افرادی هستند که سابقهی طولانی و مردمی ندارند. اینها افرادی هستند که دیر وارد شدند و میخواهند به زودی همه چیز را در انحصار خود قرار بدهند. در مجموع بنده معتقد هستم شعار خالصسازی یعنی براندازی جمهوری اسلامی، جنگ با ملت، قراردادن نظام در دست اقلیت ناکارآمد و غیرمردمی. لذا شعار خالصسازی بسیار خطرناک است، امیدوارم بزرگان کشور بر دهان این افراد بزنند و اجازه ندهند این کار را انجام دهند."
حالا یک خاطرهی سیاسی دامنه
که نخستینبار دارم میگویم
اما وقت خود تلف نکنید! نخوانیدش، بیاهمیت است خیلی!!! :
مجلس ششم از ۷ خرداد ۱۳۷۹ شروع شده بود. پیش ازین رفقا، آقای حسین روزبهی -مستعار بهزادی در عصر مبارزه با پهلوی- را به نشستی سرنوشتساز در خونهی روانشاد یوسف رزاقی فرا خواندند. من را هم -که تهران بودم- گفتند. روزبهی زیر بار نامزدی نمیرفت. هیچ گروهی هم نتوانسته بود وی را قانع کند. آن شب، من هم نوبتم شد حرف زنم. زدم. تحلیلی از رفتار خطرناک و سایهوارهی مرحوم حجت الاسلام رفسنجانی ارائه دادم که وی میخواهد با ایجاد یک اِلیت (=برگزینش نخبگان) حکومتی اُلیگارشی انحصاری دستوری، علیهی ولایت فقیه ایجاد کند که تز حکومت بر پایهی فقیه، ثمرهی خط امام ره است. روزبهی آن نشست از جمع ما به اقناع رسیده بود نامزد شد و پیروز. و شد نمایندهی ساری در مجلس ششم اسلامی.
خُب؛ من آمدم تهران. چون منع دخالت در سیاست به معنای حزبگرایی داشتم. روزی، جمعی از روستاهای لا... و باد... و سمس... و ورَند... و جا... و "!!!"... و حَد و عِدّی از رُفقام، به تهرانم تماس گرفتند که بیام. رفتم. مرا اجبار کردند کاری کنم برای مدیرکلی مهندس محمد لاری دارابی اوسایی -که این صحن حیّ و حاضر است و همین جا به این دوست دیرین و بامُروتم سلام دارم- گفتند تلفن بزن به فلان «...» که در نصب ایشان تسهیلگری کند. زدم. سه نفر راهی شدند با وی در میان گذاشتند. مرا هم برای جوشدادن محکم، راهی ۷۷۷ کیلومتر و اندی مسافت به پیش اَقرب کردند. رفتم. لامُّروّتها!!! خرجی و کِرِه هم ندادند! رساندم خودم را. طرحمسئله کردم و جاانداختنم. چه جور؟ این جور: که روزبهی چون خود در صدر آموزش و پرورش است، حالاهم مجلس قدرت پیدا کرد و گویا حتی به هیئت رئیسه هم ارتقا، مهندس محمد لاری دارابی اوسایی (مشهور بین ما به احمد) را که مدتی ریاست هنرستان کشاورزی جاده قائمشهر دستش بود و شاید هم مدتی فنی و حرفهی خیرمقدّم نزدیک میدان امام هم، مدیرکلِ میاندورود کند. کرد.
حالا، بعد از انتصاب، مهندس محمد لاری شروع کرد مستقل عمل کردن و جناحیبازی در نیاودن. همین هویت بارز وی، باجندان به توصیههای جورواجور، موجب شد به تِریشِ قبایشان -یکی چندی از همان روستاها (=دارکلا نا، ابدا و بعیدا) بر بِخورَد، (=یعنی از چیزی سخت رنجیدن) حسابی هم برخورد. حتی به کُنجِ لَج هولشان داد. تا آن حد عصبانیت از احمد، که دوباره زنگ به اوریم طالبی! که هر چه زودتر از پایتخت بیا سمت سهراه!!! کاری کن اون!!! دیگه نباشد؟ لاری رو!! کلّهپا کن! چرا؟ چون میدان نداد به اَقربا و واسطها و رابطهبازیها.
البته قضاوت کارکرد و پردازشگری کار احمد را وارد نمیشوم. یعنی بلد نیستم. رصد لازم داشت که حقیر عاجز بود ازین حربه در هر بُرهه.
گفتم از منِ این یکی بُریدنِ نون احَدی بعید است حتی اَبعد. حذَر باد. خشمم گرفت ازِشان. من در مکتب شیخ ابوالحسن خرقانی تلمُّذیدم! نونبُری کنم؟؟! زنهار. زهی خیال باطل. ختم به خِر.
حالا آق شخ رسول منتجبنیا وقتی میگه با خالصسازی "میخواهند به زودی همه چیز را در انحصار خود قرار بدهند" خندهام میگیرد که روزی خودشون همهجا را دِرو و تاشِش!!! میکردند.
اوریم طالبی اعتقادشه که: تاریخ را بنویس، درست است. نه، تاریخ بنویس!!! اولی واقعینگاریست، دومی ولی دستوری و بابمیلی! آن «را»ی مفعولی وسط جمله، بالاترین نقش را در تاریخنوشتن دارد. یعنی آنچه گذشت بنویس، نه آنچه دستور گرفتهای. بگذرم.
دُم خروس چپ آمریکایی بدجوری زد بیرون (نه چپ سنتی خط امامی که هنوز آرمانخواهان بزرگ خویشتندار این کشورند در آبنمک خیس میخورند که نپوکند) بازم بگذرم. ۸ مهر ۱۴۰۲.