تاریخ سیاسی داراب‌کلا

رویدادها به روایت دامنه ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

تاریخ سیاسی داراب‌کلا

رویدادها به روایت دامنه ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

خاطرات انقلاب 57 در دارابکلا

خاطره ای از شهید عباسیان


به قلم حمید عباسیان: به نام خدا. پاسخ بحث ۷۸ مدرسۀفکرت: با درود فراوان به اعضای مدرسۀ فکرت. از مدیر مدرسه بخاطر حضور کم رنگم با توجه به اینکه وقت کمی را به تلگرام اختصاص میدم، [پوزش می خواهم] دلم نیومد ازاین مبحث بگذرم. مبحثی که نسل ما درآن دوران بهای سنگینی دادند تا رسید به دست نسل فعلی ، کاری ندارم به اینکه قرار بود چه شود و چه شد...


حمید عباسیان و دامنه. سال 1361.


خاطرات و اتفاقهایی که داخل محل دوره انقلاب افتاد را دوستانی که سهم به سزایی در انقلاب داشتند گفتند و اما خاطره ای که نمی توانم فراموشش کنم فعالیتهای شهید مظلوم ابراهیم عباسیان بود ۰ تازه اوایل انقلاب بود هنوز تظاهرات شکل نگرفته بود شبی از شبهای انقلاب در منزل به اتفاق خانواده نشسته بودیم که شهید مظلوم سراسیمه وارد اتاق شد و به اتاق دیگه رفت منهم پشت سرش وارد اتاق شدم گفتم ابراهیم اینا چیه گفت حمید اینا اعلامیه های امام خمینیه گفتم اونی که داخل کاغذ پیچیدی چیه؟ گفت نوار کاست امامه  گفتم بده گوش کنم، ابراهیم گفت باید زیر لحاف گوش کنی اینجوری صداش میره بیرون ، خلاصه نوارو گرفتم و رفتم ریر لحاف نوارو گوش کردم، سرود خمینی ای امام بود. بالاخره شدیم انقلابی و اتفاقات دیگر...


مزار دارابکلا. قبر شهید ابراهیم عباسیان


خاطره دیگری دارم اینه که به یک بنده خدایی به شوخی گفته بودم اینقر از شاه طرفداری نکن دارند اسم شاهدوستها را مینویسند اون بنده فلک زده ترسید و انقلابی شد. بدرود.


پاسخ دامنه


به نام خدا. سلام داداش حمید. خاطره‌ی بسیار پرارزشی از شهیدمظلوم ابراهیم عباسیان درباره‌ی اعلامیه و نوار امام خمینی در آن سال سخت و کش‌مکش‌ها، گفتی. بخشی مهم از تاریخ‌سباسی دارابکلا به‌حساب می‌آید.


من به دلیل اهمیت سیاسی این متن شما و نیز نقل خاطره از برادر شهیدت را که امروز در راستای (بحث 78، خاطرات انقلاب 57 در دارابکلا) در در مدرسۀ فکرت نوشتی، آن را در وبلاگم دامنه (بخش تاریخ سیاسی دارابکلا) نیز منتشر کرده ام. درود به او و تو و بر "مادرشهید"تان که اینک بر تخت است و هزاران درد.


(قلم قم دامنه دوم)

ماجرای قبر شهید ابراهیم عباسیان

وقتی به دفتر رهبری نامه نوشتم

به نام خدا. وقتی در ابتدای دهۀ هشتاد کتاب خاطرات حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر ناطق نوری را می خواندم، به ص 131 رسیدم تنم بشدّت لرزید: «از آن جایی که این جا [دفتر رهبری] آخرین ملجاء و مرجع تظلُّمات مردم است... » (بخشی از حکم رهبری به ناطق نوری به عنوان بازرس دفتر رهبری)

قبر شهید ابراهیم عباسیان. عکاس: دامنه

وقتی به ص 135 خاطرات رسیدم عزمم کاملاً جزم شد که به دفتر رهبری طرح تظلّم (=دادخواهی، فریادخواهی) کنم برای جفایی که برخی ها در روستای دارابکلا به شهید دفاع مقدس ابراهیم عباسیان کردند که شرحش مفصّل است و دردناک.

ناطق در آن کتاب افزود مقام رهبری «پس از چند کار بازرسیِ مهم توسط دفتر بازرسی دفتر فرمود: وقتی من رهبر شدم نگران بودم که اگر کسی به من تظلُّم بکند چگونه رسیدگی کنم. خداوند لطف کرده این دفتر را راه انداختم و من خاطرجمع شدم که اگر موردی ارجاع شود تا آخر رسیدگی می شود.» ص 135 جلد دوم خاطرات ناطق نوری. انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

من در  همان سال سریع دست به قلم شدم ماجرای ظلمی را که به پیکر شهید ابراهیم عباسیان در روز تشییع جنازه و محل قبر او و سالها مهجوریت آن شهید «گرم دشت خرمشهر» نموده اند، به دفتر بازرسی رهبری نوشتم.
باقی قضایای این نامه نگاری و ماجراها بر سر قبر شهید عباسیان، بماند برای داستان زندگینامه ام به عنوان «آنچه بر من گذشت» که تا به الآن 39 قسمت منتشر شد.

کوچه های دارابکلا پر از شهیده

قضیهٔ شهید ابراهیم عباسیان

به نام خدا. در سلسله مباحث «کوچه های دارابکلا پر از شهیده» در قسمت سوم به قضیۀ دردناک شهید ابراهیم عباسیان پرداختم که به دلیل سیاسی بودن موضوع آن را در تاریخ سیاسی دارابکلا ارائه می کنم:

اینک از بن بست بیرون آیید. از کوچه ی شهید محمد جواد طالبی به زیارت 5 شهید دیگر می رویم. اول بریم پی شهید ابراهیم عباسیان. از او می آغازم. غازیدن ! نه. آغازیدن. گذشت آن زمان همه علیه هم بودند. و تاریخ هم مغازی! (جنگی) بوده! حالا دوره، دوره ی صلح  و صفاهاست. این شهید عزیز که مدت مدیدی شَهد شهادتش مظلوم تر از شب حیاتش بوده، باز نیز مظلومه. بازعکسش درجاهایی که ملک طِلق خداست خالیه.


قبر شهید ابراهیم عباسیان. عکاس: دامنه

شهید، شهیده. این و آن نداره. ارج و اجرش فقط با خداست. خوب؛ اگر شهیدش نمی دانید! و این البته به تو ربطی هم نداره. پس چرا اصلاً به جبهه جنگ و دفاع راهش دادید؟ مگر نمی دانستید در این جنگ لعنتی صدام عفلقی و دفاع مقدس ما، ممکن بوده خونش جاری راه آزادی و دین و آئین مان بشه؟ توبه کنید. که خدا توّاب است. و نیز خیلی هم اوّاب را دوست می دارد.

من بارها شهادت داده و می دهم که د رمرداد ماه سوزان که حتی سخت پوستان جرات آفتاب نشینی نداشتند و در غار و  لِه زار مخفی! می شدند، این ابراهیم محله ی مان، هم در روزه اش مستحکم بود. و هم در اقامه ی نمازش منظم. از شما می پرسم مگر بپاداری نماز و روزه داری در روزهای داغ، کم مسلمانی کردن است!؟

خود خدای رحمان گفته من در دل هیچ کس غروب ندارم. این فطرت خدای فاطر است. تو آری تو، که بسی مدعی هستی، حالا خود خدایی می کنی با خودت، شهید مردم را می گی شهید نیست! این کارت توبه لازم داره و اِنابه. گرچه من با حمیدرضای این خانواده، کودکی را به سر بردم. اما از ابراهیم هم به دور نبودم. او باخدا بود. گرایش ها، مگر راه خدا را مسدود می کند؟
من همان سال ها، برای حل مشکل این خانواده و پایمال نشدن خون شهید، به دفتر رهبر معظم انقلاب نامه نگاری کردم که روزی دیگر آن را خواهم نگاشت.


نصب عکس شهیدعباسیان. محرم 1394.هیأت امام حسین (ع) دارابکلا
افکار متعدد به عدد آدمهاست. این نعمتِ اختیار آدم هاست، آری اختیار. شهید ابراهیم عباسیان، هم در گرمای تابستان در آداب مسلمانی بود و هم در گرمدشت جنگی و سوزناک خوزستان در ِعداد رزمندگی. و لذا خدا او را از ماها پس گرفت و متوفّی  ساخت.

او خُلق و خویی خجسته و فهمی نیز بایسته داشت. در هر دعوای جوانانه ی  آن عصر، او داوری خاتمه بخش بود. به روح پاک او  و پدر مرحومش و صحت و سلامتی مادر مظلومش صلوات بر محمد و آل محمد.

در اینجا جا داره از هیئت مذهبی و خوب ببخیل تشکر کنم که حق شهید ابراهیم عباسیان را نادیده نگرفت و از بدو تاسیش، عکس این شهید را در کنار 8 شهید محله ببخیل درجلوی دسته عزاداری امام حسین(ع) قرار داده و از هیچ هیاهویی هم هرگز، نهراسیده. حبّذا احسنتُم. 
(دامنه دارابکلا)