تاریخ سیاسی داراب‌کلا

رویدادها به روایت دامنه ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

تاریخ سیاسی داراب‌کلا

رویدادها به روایت دامنه ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

جنگ تحمیلی، آژیر قرمزدارابکلا و سازمان کثیف منافقین

آژیر قرمز در دارابکلا


به نام خدا. تاریخ سیاسی دارابکلاآژیر قرمز. در آن سال های اوج و نخست، جوخه های ترور سازمان تروریستی منافقین، در آموزشگاه های صدام، نحوه ی قتل و کشتار می آموختند و سپس وارد کوی و برزن ایران می شدند و با عملیات غافلگیرانه و ترور، آدم می کشتند. راهی مذموم و کثیف، که مسلم بن عقیل در مشی علوی اش در عدم هَدم عُبیدالله بن زیاد در پشت پرده ی خانه حضرت هانی، به همگان آموزاند.


صد رحمت! به چریک های فدائی خلق اکثریت، که این گونه به جان مردم خود نیفتاد و در اوجش داس و چکش بر می داشت. اما این مارکسیست های اسلامی سازمان رذل منافقین، در جای جای ایران، پاسدارها را، کاسب ها را، ریش دارها را، امام جمعه ها را، بهشتی و مطهری و محمد منتظری ها را و اساسا حزب الله ی ها را، مثل آب خوردن می کشتتند و مُثله می کردند.


یادم است روزی یک زندانی چریک فدائی همین محل مان، به من گفته بود که: چه ها می کشیدیم از دست این مجاهدین خلقی های درون زندان. لج باز و شلوغ کن و بی منطق بودند و دائم فضا را متشنّج و عوامانه و احساسی نگه می داشتند. و می گفت:


من با آنها، برای همین لجاجت های کور و بی منطق، قهر بودیم در زندان...


برای یک عدد تیغ ریش تراش، همه ی اصول شان را یکجا می فروختند...


مشی شان جنجال بود و جنجال...


حالا در این سالهای سخت و جیره بندی و قحطیِ حتی صابون و برف و تخم مرغ و یخچال و جهیزیه ی عروس در ایرانِ زیر بارِ جنگ نیابتی غرب، هواپیماهای هدیه ای غرب به سرزمین دو رود دجله و فرات یعنی عراق، با گراهای مزدوران خود یعنی سازمان منافقین، تا برق اتم نکا هم، رسیده بودند و بمب افکن های فوق مدرن شان، بمب می افکندند و درمی رفتند.



دامنه. محمد جامخانه ای. سید عسکری. 1362. جبهه جنگ جفیر


همین نیروگاه اتمی شهید سلیمی نکا و  گوهر باران دریای مان را می گویم. دارابکلا هم شده بود منطقه ایی جنگی. که به جنگ شهرها مشهور گشته بود آن روز. به همه ی خانواده ها و مساجد و تکایا نایلون های مشکی رنگ کلفت تحویل دادند و هر کس موظف شد بر پنجره های منزلش بیآویزد تا مانع انعکاس نور در شب شود و مثلا بمبی به اشتباه یا عمد، بر سر مومنان دارابکلا نیفتد.


یادم است آن سال، محرّم هم بود و ما در همه ی پنجره های مسجد و تکیه، این نایلون های مشکی بودار کلفت را، آویخته بودیم که در پناه آن روضه ی امام حسین و مصایب حضرت زینب (علیهماالسّلام) بشنویم و بشوریم. و محله های دارابکلا را میان نیروهای انقلابی تقسیم کرده بودیم. که من و دوست ارزشمند و برادر بسیارعزیز و متدینم موسی بابویه دارابی از چاه هفت روز تا المجار ببخیل را در حوزه ی پوشش تذکرات خود داشتیم.


به در منازل و توتون جار مردم عزیز محل (یعنی جایی از گوشه ی حیاط را لامپی می آویختند و در زیر نور آن توتون را به سوزن و نخ می ریختند که به گرمخانه سوچکه ببرند و خشکش کنند و رنگ بگیرند) می رفتیم و متذکر می شدیم که:


لامپ را خاموش کنید...

پرده نایلونی مشکی را خوب بیآویزید تا دشمن از کورسوی آن شبیخون نزند به محل مان.


و این همچنان تا مدتی مدید ادامه یافت و در دارابکلا نیز آژیر قرمز بارها به صدا در آمد. که البته مدتی بعد از این حالت بیرون آمد. چون ایران بر غرب فائق آمد. و خون شهیدان خاک های از دست رفته را بازپس ساخت.



دارابکلا. خیابان شهید جواد طالبی. آن انتها حموم پیش. 1395. عکاس: جناب یک دوست


همین ایرانی که طی هشت سال هجوم وحشیانه ی غرب، ملی گراها و ایران پرستان دروغین، یک ساعت هم برای آن نه رزمیدند و نه غصّه خوردند. و حتی سازمان کثیفی چون منافقین، کیلومتر کیلومتر خاک عراق را از صدام هدیه گرفت و آنجا کشورک اشرف! ساخت و با ساز و برگ نظامی مُفتکی نظام غرب، عملیات تاریخواره ی ! فروغ جاویدان را ساز کرد. و تا چهار زبَر کرمانشاه پیش تاخت. و هر چه و هر که را آنجا یافت، نابود و مُثله و نیز زنده به گور ساخت.


عراق، مگر چی داشت؟ جز نخلستان هایی در کنار دو رود دجله و فُرات!!!؟؟ و سلاح های کشتار جمعی هدیه ای غرب و غُراب! و نوکرهایی فاسد چون ابریشمچی و رجوی و مریم بی مرام و مُراد؟ بهترین پاسدار شهر حزب اللهی بهشهر را، که به حدّ 1000 آدمی مثل من، او نیرو و جُربُزه و مهارت و معرفت داشت و از قضای حضرت حق، آموزگار نظامی مان بود، همین سازمان هم پیمان صدام یعنی منافقین خون آشام، در مرصاد گرفتند و گوشش را با تیغ ریش و لبه ی خنجر خشم و نوک سرنیزه بریدند و شکنجه کردند و مُثله...


که البته به عزم مردم و بسیج بسیجیان ایثارگر هم مال و هم جان، این سازمان جهمنی در مرصاد و کمین انتقام و خشم خدا افتاد. و پیش همه ی ایرانیان و نزد خدای عالمیان رسوا شد و خار خوار و نیز خوار خار. (دامنه دارابکلا)